غلم
نویسه گردانی:
ḠLM
غلم . [ غ َ ل َ ] (ع مص ) غلم رجل ؛ تیزشهوت گردیدن وی . (از منتهی الارب ) (آنندراج ). چیره شدن شهوت بر مرد. غُلمَة. اغتلام . (از اقرب الموارد).
واژه های همانند
۵۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۰ ثانیه
قلم مو. [ ق َ ل َ / ق َ ل َ م ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) قلمی که سر آن از چندین تار مو مرکب است و برای نقاشی بکار میرود. (آنندراج ). قلمی ...
قلم زنه . [ ق َ ل َ زَ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) مقط. مقطه . قلمزن . شق زن . (یادداشت مؤلف از زمخشری ). قطزن . آلتی ساخته از شاخ حیوان ، نوک قلمها...
قلم بند. [ ق َ ل َ ب َ ] (نف مرکب ) سازنده ٔ مو قلم که نقاشی بدان کنند. (غیاث اللغات ). || (ن مف مرکب ) آنچه به قید تحریر آورده شده باشد....
چوب قلم . [ ق َ ل َ ] (اِ مرکب ) پاره چوب باریکی که یک سرش (سری که به آن نیش آهنین پیوندد و یا در آن نیش آهنین گذارند) ستبرتر از سر دیگ...
سیه قلم . [ ی َه ْ ق َ ل َ ] (اِ مرکب ) نقش تصویری که رنگ آمیزی نداشته باشد همین از سیاهی کشیده باشند و بس وزمینش نباتی رنگ باشد یا سفید و...
خوش قلم . [ خوَش ْ / خُش ْ ق َ ل َ ] (ص مرکب ) کاغذ صاف و نرمی که به خوبی و روانی توان بر آن نوشت . (از غیاث اللغات ) (آنندراج ) : می توان ...
دست قلم . [ دَ ق َ ل َ] (ص مرکب ) مقطوع الید، یعنی دست بریده . (آنندراج ).
دست قلم . [ دَ ق َ ل َ ] (ص مرکب ) کتابت کننده و نویسنده . (از ناظم الاطباء).
لفظ قلم . [ ل َ ظِ ق َ ل َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) گفتار با کلمات تمام چنانکه نویسند، نه با کلمات شکسته ، چنانکه عامّه تلفظ کنند.
قَلَمزنی (به انگلیسی: Toreutics) عبارت است از تزیین و کندن نقوش بر روی اشیای فلزی به ویژه مس، طلا، نقره، برنج یا به عبارت دیگر ایجاد خطوط و نقوش به و...