فرج
نویسه گردانی:
FRJ
فرج . [ ف َ رَ ] (ع مص ) پیوسته واماندگی شرم جای . (منتهی الارب ). || به هم ناپیوستن هر دو سرین جهت ضخامت و بزرگی . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ). || شکافتن . (ترجمان ترتیب عادل بن علی ). || دور کردن اندوه را. (منتهی الارب ). اندوه وابردن . (تاج المصادر بیهقی ). || (اِمص ) اسم است از تفرج به معنی آسودگی از اندوه و غم و بیماری و آنچه نفوس را از آن کراهت است . (از اقرب الموارد). || گشایش . (منتهی الارب ) : از خداوند سبحانه و تعالی نومید نیستم که ساعت تا ساعت فرج دهد. (تاریخ بیهقی ). خدای تبارک و تعالی همه ٔ بندگان خود را از عذاب قرض و دین فرج دهاد. (سفرنامه ٔ ناصرخسرو). ممکن است که او را به نصیحت من فرجی حاصل آید. (کلیله و دمنه ). || (اِخ ) نام یکی از ادعیه ٔ مشهور است که آغاز میشود به «یا عماد من لا عماد له ...». (یادداشت به خط مؤلف ).
واژه های همانند
۴۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
فرج . [ ف َ رَ ] (اِخ ) ابن زره . یکی از دانشمندان پیشین اصفهان بود و مافروخی نام وی را ضبط کرده است . رجوع به محاسن اصفهان ص 34 شود.
فرج . [ ف َ رَ] (اِخ ) ابن سلام . از روات حدیث بود. و او را کتابی بوده است . رجوع به عقدالفرید ج 7 ص 300 و 313 شود.
فرج . [ ف َ رَ ] (اِخ ) ابن سهل یهودی . از دانشمندان اصفهان بود و مافروخی او را در شمار فلاسفه و مهندسان و منجمان و پزشکان اصفهان یاد کرده ...
فرج . [ ف َ رَ ] (اِخ ) ابن عبداﷲ وذنکابادی . از روات حدیث بود و از عثمان بن سعید روایت کرد. رجوع به ذکر اخبار اصبهان ج 2 ص 157 شود.
فرج . [ ف َ رَ ] (اِخ ) ابن غزلون بن خالد انصاری . از فتح بن ابراهیم حدیث کند. او را خطی خوش بود. (از الحلل السندسیة ج 2 ص 21).
فرج . [ ف َ رَ ] (اِخ ) ابن غزلون بن عسال الیحصبی الطلیطلی . از شیوخ خود روایت کرده است و فرزندش ابومحمد عبداﷲبن فرج واعظ از وی حدیث کرده...
فرج . [ ف َ رَ ] (اِخ ) ابن فضاله ، مکنی به ابی الفضالة. از روات حدیث است . ابن عبدربه گوید: روزی منصور خلیفه سواره از خانه ٔ خویش به درآمد و...
فرج . [ ف َ رَ ] (اِخ ) ابن قاسم غرناطی ، مشهور به ابن لب و مکنی به ابی سعید. رجوع به ابن لب شود.
فرج . [ ف َ رَ ] (اِخ )ابن یزید، مکنی به ابوشیبه . رجوع به ابوشیبه شود.
فرج . [ ف َ رَ ](اِخ ) مولی سیداحمدبن محمد غافقی . وی به مشرق کوچ کرده و در سفر حج ابوذر هروی را ملاقات کرد و ابوذر به او اجازه ٔ روایت داد...