فغانی
نویسه گردانی:
FḠANY
فغانی .[ ف َ ] (اِخ ) کابلی . رجوع به فغانی میر سعید شود.
واژه های همانند
۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
فغانی . [ ف َ ] (ص نسبی ) منسوب به فغان . نالان . آنکه فغان کند و ناله سر دهد.
فغانی . [ ف َ ] (اِخ ) رجوع به بابافغانی شود.
فغانی . [ ف َ ] (اِخ ) خویش نزدیک خواجه افضل است و طبع پاکیزه دارد. این مطلع از اوست :هرکه چون صورت چین دیده به روی تو گشادچشم دیگر ز ت...
فغانی . [ ف َ ] (اِخ ) کشمیری . معاصر نصرآبادی بوده و به هند سفری کرده است . (از الذریعه ج 9 ص 840). خوش طبیعت و سخن شناس است ، غنی کشمیری ت...
فغانی . [ ف َ ] (اِخ ) میرسعید گوید: فغانی تخلص میکند. در مجلدی و نقش بندی باوقوف است . واقعاً هنرمندی بی مثل است ، اما خیال خوش طبعی او را پ...