قاره
نویسه گردانی:
QARH
قاره . [ رَ ] (اِخ ) دهی است بزرگ در راه حمص به دمشق که آخرین حدود حمص است و پس از آن توابع دمشق محسوب میشود. مردم آن همه نصرانی هستند. آب این ده از چشمه هائی که در آن جاری است تأمین میگردد. (معجم البلدان ).
واژه های همانند
۲۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۳ ثانیه
قارة. [ رَ ] (ع اِ) کوه کوچک مستدیر. و اصمعی گوید از جبل کوچکتر است . (معجم البلدان ). کوهک خردجدا از کوهها. || سنگ بزرگ . || سنگ سیاه . ...
قارة. [قارْ رَ ] (ع ص ) مؤنث قار. خنک : لیله ٔ قاره ؛ شب خنک . عین قاره ؛ چشم دلربا و خوش آیند. (ناظم الاطباء).
قارة. [ رَ ] (اِخ ) نام قبیله ای است که همه تیراندازند. مثل : انصف القارة من راماها.|| بنی قاره نام طائفه ٔ معروفی است از عرب . (سمعانی ).
قارة. [ رَ ] (اِخ ) ذوالقارة. نام دهی است از دیه های دهستانی که دومه و سکاکه نیز از جمله ٔ دیه های آن هستند. (معجم البلدان ). و رجوع به ذ...
قارة. [ قارْ رَ ] (ع اِ) برّ. قطعه . هریک از قطعات پنجگانه ٔ زمین . آسیا، آفریقا، اروپا، امریکا و استرالیا.
قعرة. [ ق َ رَ ] (ع اِ) اسم است چیزی را که ته کاسه را پوشد. (اقرب الموارد). آنچه در تک کاسه و مانندآن باشد. || گوی شکافته در زمین برا...
قعرة. [ ق ُ رَ ] (ع اِ) لغتی است در قَعْرة. (اقرب الموارد). رجوع به قعرة شود. || زمین پست و هموار. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
قعرة. [ ق َ ع ِ رَ ] (ع ص ) (قصعة...) کاسه که در وی چیزی به قدر پوشش تک باشد. (منتهی الارب ). قَعْری ̍. (اقرب الموارد). رجوع به قَعْری ̍ شو...
قعرة. [ ق َ رَ ] (اِخ ) دهی است از دههای یمن و در ناحیه ٔ ذمار واقع است . (معجم البلدان ).
قارة اهوی . [ رَ ت َ اَ هَْ وا ](اِخ ) (یوم ...) روزی است مر عامربن صعصعه را. (مجمعالامثال میدانی ص 767). رجوع به قارة و ذوقارة شود.