قرح
نویسه گردانی:
QRḤ
قرح . [ ق َ ](ع اِ) ریش . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). تفرق الاتصال اللحمی اذا کان حدیثاً سمی جراحة فاذا تقادم حتی اجتمع فیه القیح سمی قرحة. ج ، قروح . || اثر گزیدگی سلاح . (منتهی الارب ). || آبله ریزه ای که بر اندام برآید. هرگاه روی به فساد کند و خارش پیدا کند شترریزگان را بکشد و هلاک سازد. || (مص ) خسته کردن و ریش نمودن . || در جای بی آب چاه کندن . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || آشکار شدن آبستنی شتر ماده . گویند: قرحت الناقة؛ استبان حملها. (اقرب الموارد).
واژه های همانند
۴۳۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۳۶ ثانیه
قره براز. [ ق َ رَ ب َ ] (اِخ )دهی از دهستان بهی بخش بوکان شهرستان مهاباد واقع در 17500 گزی جنوب خاوری بوکان و 14 هزارگزی خاور شوسه ٔ بوکان...
قره بقره . [ ق َ رَ ب ُ رَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان خورخوره ٔ بخش دیواندره ٔ شهرستان سنندج واقع در 68000 گزی باختر دیواندره و 16000 گزی جنو...
قره بلاغ . [ ق َ رَ ب ُ ] (اِخ ) دهی جزء دهستان کاغذکنان بخش کاغذکنان شهرستان هروآباد واقع در 6 هزارگزی شمال آقکند و 19500 گزی شوسه ٔ میانه ...
قره بلاغ . [ ق َ رَ ب ُ ] (اِخ ) دهی جزء دهستان اوزومدل بخش ورزقان شهرستان اهر واقع در 8 هزارگزی جنوب باختری ورزقان و 2500 گزی ارابه رو تبر...
قره بلاغ . [ ق َ رَ ب ُ ] (اِخ ) دهی از دهستان احمدآباد بخش تکاب و 17 هزارگزی شمال خاوری راه ارابه رو تکاب به شاهین دژ. موقع جغرافیایی آن ...
قره بلاغ . [ ق َ رَ ب ُ ] (اِخ ) دهی جزء دهستان عباسی بخش بستان آباد شهرستان تبریز واقع در 31 هزارگزی جنوب خاوری بستان آباد و 7هزارگزی شوسه ٔ...
قره بلاغ . [ ق َ رَ ب ُ ] (اِخ ) دهی جزء دهستان علمدارگرگر بخش جلفا از شهرستان مرندواقع در 45 هزارگزی شمال باختری مرند و 4 هزارگزی شوسه ٔ جلفا...
قره بلاغ . [ ق َ رَ ب ُ ](اِخ ) دهی جزء دهستان هرزندات بخش زنوز شهرستان مرند واقع در 30 هزارگزی شمال باختری مرند و 1 هزارگزی شوسه و خط آهن ...
قره بلاغ . [ ق َ رَ ب ُ] (اِخ ) دهی از دهستان چهاردولی بخش مرکزی شهرستان مراغه واقع در 67500 گزی جنوب خاوری مراغه و 8500 گزی شمال خاوری ...
قره بلاغ . [ ق َ رَ ب ُ ] (اِخ ) دهی از دهستان آتش بیگ بخش سراسکند شهرستان تبریز واقع در 12 هزارگزی شمال سراسکند و 6 هزارگزی شوسه ٔ تبریز به ...