اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

قصری

نویسه گردانی: QṢRY
قصری . [ ق ِ را ] (ع اِ) آنچه باقی بماند در غربال بعدِ بیختن . || اسپست که به نخستین کوفتن برآید. || پوست بالای دانه . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). رجوع به قُصْری ̍ شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۹ ثانیه
قصری . [ ق ِ ری ی ] (ع اِ) دانه ای که در خوشه و کفه بماند بعدِ کوفتن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
قصری .[ ق َ ص َ را ] (ع اِ) نوعی از افعی . (اقرب الموارد).نوعی از اژدر. (منتهی الارب ). رجوع به قَصری ̍ شود.
قصری . [ ق ُ را ] (ع اِ) قِصْری ̍ است در همه ٔ معانی آن . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). رجوع به قِصْری ̍ شود. || نوعی از اژدر. (منتهی الار...
قصری . [ ق َ ری ی ] (ع ص ) خاص . در برابر عُمّی ّ به معنی عام . (اقرب الموارد).
قصری . [ ق َ ] (ص نسبی ) نسبت است به قصر عبدالجبار در نیشابور، و دانشمندانی بدان منسوبند. (لباب الانساب ). || نسبت است به قصراللصوص که بد...
قصری . [ ق َ ] (اِخ ) احمدبن محمد. از محدثانی است که به قصر ابن هبیره منسوب است . (لباب الانساب ).
قصری . [ ق َ ] (اِخ ) رافعبن عبداﷲ، مکنی به ابویوسف . از محدثان است . وی از یوسف بن موسی مرورودی در قصر احنف حدیث شنیده . (معجم البلدان ).
قصری . [ ق َ ] (اِخ ) عبدالخالق بن محمدبن مبارک هاشمی کوفی . از محدثان است . وی به سال 513 هَ . ق . متولد شد و قاضی عمربن علی قرشی از اوحد...
قصری . [ ق َ ] (اِخ ) عبدالعزیزبن بدرولاشجردی . قاضی و محدث منسوب به قصراللصوص است . وی در حدود سال 540 هَ . ق . وفات یافت . (لباب الانساب )...
قصری . [ ق َ ] (اِخ ) عبداﷲبن علی بن سعید قیسرانی ، مکنی به ابومحمد. از فقیهان است . وی در مدرسه ٔ نظامیه ٔ بغداد نزد ابوالحسن کیاهراسی فقه ر...
« قبلی صفحه ۱ از ۳ ۲ ۳ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.