اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

قصری

نویسه گردانی: QṢRY
قصری . [ ق ِ را ] (ع اِ) آنچه باقی بماند در غربال بعدِ بیختن . || اسپست که به نخستین کوفتن برآید. || پوست بالای دانه . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). رجوع به قُصْری ̍ شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۸ ثانیه
قصری . [ ق َ ] (اِخ ) عبیداﷲبن محمدبن ابی بردة معتزلی ، مکنی به ابومحمد. قاضی فارس است . او راست کتابی در تأیید سیبویه پیرامون آنچه مبرد در...
قصری . [ ق َ ] (اِخ ) علی بن محمد قصری . از راویان است . وی به قصر ابن هبیره منسوب است . (لباب الانساب ).
قصری . [ ق َ ] (اِخ ) محمدبن شعیب صالح نیشابوری ، مکنی به ابوعبداﷲ. از محدثان است . وی از قتیبةبن سعید و اسحاق بن راهویه حدیث شنیده و علی ...
قصری . [ ق َ ] (اِخ ) محمدبن محمد، برادر علی بن محمد قصری . از محدثانی است که به قصر ابن هبیرة منسوب است . (لباب الانساب ).
قصری . [ ق َ ] (اِخ ) محمدبن یحیی بن فتح بن معاویةبن صالح بزاز سمرقندی ، مکنی به ابوبکر. از محدثانی است که به قصر رافعبن لیث منسوب است ....
قصری . [ ق َ ] (اِخ ) نُشْبةبن حندج بن حسین بن عبداﷲبن خالدبن یزیدبن صالح . از محدثان است . امام رازی از وی روایت کرده و ابوالحسین رازی ...
زاویه ٔ قصری . [ ی َ ی ِ ق َ ری ی ] (اِخ ) این زاویه در خارج قاهره واقع است و ابی عبداﷲ محمدبن موسی قصری از مشایخ علم و عباد پس از آنکه ا...
قسری . [ ق َ ] (ص نسبی ) نسبت است به قسر. (اللباب ). رجوع به قَسر شود.
قسری . [ ق َ ] (ص نسبی ) (حرکت ...) در مقابل حرکت ارادی طبعی است ، و آن حرکتی است که به قسرقاسر تحقیق یابد مانند پرتاب سنگی به طرف بالا....
قسری . [ ق َ ] (اِخ ) اسدبن عبداﷲ است . رجوع به اعلام زرکلی ، اسدبن عبداﷲ و اسدبن عبداﷲ قسری در همین لغت نامه شود.
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۳ ۳ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.