قلح
نویسه گردانی:
QLḤ
قلح . [ ق َ ل َ ] (ع مص ) زرد شدن دندان . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ): قلحت الاسنان قلحاً، و قلح الرجل ؛ کان بأسنانه قلح . این فعل لازم است . (اقرب الموارد). واز باب سمع است . (منتهی الارب ). || (اِمص )زردی دندان . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || (اِ) سبزی بین دندانهای شتر. (اقرب الموارد).
واژه های همانند
۴۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
قلح . [ ق َ ] (ع ص ) خر سالخورده . (منتهی الارب ). حمار مُسن . (اقرب الموارد).
قلح . [ ق ِ ](ع ص ) جامه ٔ چرکین . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ).
قلح . [ ق َ ل ِ ] (ع ص ) مرد زرددندان . (اقرب الموارد).
قلة. [ ق َل ْ ل َ ] (ع مص ) برخاستن از بیماری یا از درویشی . (منتهی الارب ). النهضة من علة او فقر. (اقرب الموارد).
قلة. [ ق ِل ْ ل َ ] (ع مص ) اندک شدن . (ترجمان علامه ، ترتیب عادل ). کم گردیدن . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ): قل قلة؛ کم گردید. (منتهی الار...
قلة. [ ق ِل ْ ل َ ] (ع اِمص ) کمی . ضد کثرت . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). و گاهی از آن نفی و عدم اراده کنند چنانکه از: اقل رجل یقول کذا...
قلة. [ ق ُ ل َ ] (ع اِ) الک دولک . دودله . و آن چوبی است که اطفال بدان بازی کنند. (زمخشری ). غوک چوب یعنی دو چوب است که کودکان بدان با...
قلة. [ ق ُل ْ ل َ ] (ع اِ) گروه مردم . || خم بزرگ یا سبوی بزرگ یا عام است یا سبوی سفالینه . || کوزه ٔ خرد. و این از اضداد است . ج ، قُلَ...
قله . [ ق َ ل َه ْ ] (ع مص ) چرکین اندام و زرد شدن آن و داغ داغ شدن پوست از بسیاری ادرفن ۞ . || سیاه شدن اندام یا برکنده شدن پوست ا...
قله . [ ق ُ ل َ ] (اِ) نوعی از انگور. || اسبی که رنگش به زردی مایل باشد. (برهان ).