 
        
            کس 
        
     
    
								
        نویسه گردانی:
        KS 
    
							
    
								
        کس . [ ک َس س  ] (ع  مص ) سخت  کوبیدن . (از ناظم  الاطباء). سخت  کوفتن . (آنندراج ) (اقرب  الموارد) (منتهی  الارب ).
    
							
    
    
    
        
            واژه های همانند
        
        
            
    ۷۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۵ ثانیه
								
    
    
									
            
										
                
                
                    
											
                        کس ء. [ ک َس ْءْ ] (ع  مص ) در پی  کسی  رفتن  و متابعت  او کردن . (ناظم  الاطباء) (از اقرب  الموارد). یقال  مر فلان  یکساهم ؛ ای  یتبعهم . (از اقرب  ا...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        کس ء. [ ک ُس ْءْ ] (ع  اِ) دنباله ٔ چیزی . ج ، اَکساء.  ||  رکب  کسأه ؛ برگردن  آن  افتاد. (ناظم  الاطباء) (از اقرب  الموارد).
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        کُس خُل. الف. آدم دیوانه و مجنون و سفیه. (منبع: لغات عامیانه، محمد علی جمالزاده). ب. کسی که کارهای سبک و مسخره انجام دهد به طوری که مورد تمسخر دیگران ...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        بیرون آوردن اجباری کیر از کس را گویند.
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        آن کس . [ ک َ ] (صفت  + ضمیر مبهم ) آن  آدمی . آن  شخص ، به  معنی  «مَن » عرب  : چنین  گفت  آن کس  که  پیروز گشت سر بخت  او گیتی افروز گشت ... فردوسی ...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        بی کس . [ ک َ ] (ص  مرکب ) (از: بی  + کس ) بی  یار و یاور. (ناظم  الاطباء) : ازین  تخمه  بی کس  بسی  یافتندکه  هرگز بکشتنش  نشتافتند. فردوسی .ولیکن  خ...
                    
										
                 
            
									 
        
            
        
            
										
                
                
                    
											
                        کُس دَس
همان کُس دَست است و به فردی گفته می شود که دست و پا جلفتی / بی عرضه باشد.
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        کُس کِش. قواد. دلّال محبت. (لغات عامیانه بقلم محمد علی جمالزاده). دیّوث . قلتبان. (ناظم الاطباء) (آنندراج ). جاکِش. (ناظم الاطباء). مترادف های این واژ...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        انسان بسیار گیج، خنگ، سبک مغز، نفهم، مترادف واژه کسخل