اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

کن

نویسه گردانی: KN
کن . [ ک ُ ] (ع فعل امر) صیغه ٔ امر است به معنی شو(باش )، مشتق از کان یکون کوناً. و اشارت باشد به امر حق تعالی در روز ازل درباب پیدا شدن موجودات . (غیاث ) (آنندراج ). کلمه ٔ امراز کان . بشو. (ناظم الاطباء). بباش : کن فیکون ، بباش پس بباشد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
ای جمع کرده مبدع کن در نهاد تو
هم سیرت ملائک و هم صورت ملوک .

ظهیر فاریابی (یادداشت ایضاً).


گر نیندی واقفان امر کن
در جهان رد گشته بودی این سخن .

مولوی (مثنوی چ خاور ص 44).


رجوع به کن فیکون شود.
|| (اِ) یا کاف و نون . (یادداشت به خطمرحوم دهخدا). کنایه از عالم وجود و دنیا و دهر و مأخوذ از معنی اول ۞ :
رهائی ده بستگان سخن
توانا کن ناتوانان کن .

نظامی .


ز آفرینش نزاد مادرکن
هیچ فرزند خوبتر ز سخن .

نظامی .


بدیشان نمودی ره از بدو کن
معادم به «من بعضها بعض » کن .

نزاری قهستانی (دستورنامه چ روسیه ص 48).


رجوع به کاف و نون شود. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۳۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
شد کن . [ ش َ ک ُ ] (فعل امر) ۞ بلند کن . مقابل پست کن . نیز گویند فلانه کس شدی بلند بسته است که دست فلک به او نمی رسد یعنی جای بلندی ...
کت کن . [ ک َ ک َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان کوهدشت بخش طرهان شهرستان خرم آباد. جلگه ای و گرمسیر. با 240 تن سکنه . آب آن از نهر خسروآباد. م...
کن کت . [ ک َ ک ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان ای تیوند بخش دلفان که در شهرستان خرم آباد واقع شده است و 180 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیای...
که کن . [ ک ُه ْ ک َ ] (نف مرکب ) کوه کن . کوه کننده : وهم او برمثال آهن بوددشمنش کوه و دولتش که کن . فرخی . || کوه گذار. کوه نورد. که راهها...
گل کن . [ گ ُ ک َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان کاریزنو بخش تربت جام شهرستان مشهد واقع در 42هزارگزی شمال باختری تربت جام و 7هزارگزی جنوب راه ...
ول کن . [ وِ ک ُ ] (نف مرکب ) در تداول ، ول کننده . رهاکننده . || دست بردارنده .- ول کن معامله نبودن ؛ در تداول ، اصرار و ابرام و پافشاری و س...
نم کن . [ ن َ ک ُ ] (نف مرکب ) نم کننده . || (اِ مرکب ) کاسه ای که در آن تنباکو را نم زنند. (یادداشت مؤلف ).
نقب کن . [ ن َ ک َ ] (نف مرکب ) نقب زن . کننده ٔ نقب .
تلاش کن-سعی کن- کوشش کن
کون کن . [ کو ک ُ ] (نف مرکب ) کسی که از راه دبر مباشرت و جماع کند. امردباز. غلامباره . (فرهنگ فارسی معین ). بچه باز. تف کار. اهل نم . لاطی ....
« قبلی ۱ ۲ صفحه ۳ از ۱۴ ۴ ۵ ۶ ۷ ۸ ۹ ۱۰ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.