اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

کولی

نویسه گردانی: KWLY
کولی . (اِخ ) دهی از دهستان کوشه که در بخش خاش شهرستان زاهدان واقع است و 450 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۳ ثانیه
کولی . [ ک َ / کُو ] (ص نسبی ، اِ) ۞ کاولی = کابلی ؟ (فرهنگ فارسی معین ). لولی . (آنندراج ). لولی . لوری . غربال بند. قره چی . غرچی . غربتی . چی...
کولی . (حامص ) ۞ سواری روی کول و پشت . (فرهنگ فارسی معین ). در تداول کودکان در بازی ، سواری بر پشت کسی . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). عم...
کولی . (اِ) کلی . (فرهنگ فارسی معین ). قسمی ماهی خرد پرتیغ. قسمی ماهی دریای خزر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به کلی شود. || نوع...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
چولی قَزَک عروسکی است با بدنه ای چوبی به صورت صلیب که بر آن لباس می پوشانند تا به صورت آدمکی پارچه ای در آیدویا یک کت را روی چوب می انداختند به عنوان ...
علی کولی . [ ع َ ک َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان بلوک شرقی ، بخش مرکزی شهرستان دزفول . دارای 100 تن سکنه . آب آن از رودخانه ٔ دز تأمین میشو...
جال کولی . (اِخ ) در قدیم به ناحیتی از نواحی ری گفته میشده است . حمداﷲ مستوفی آرد: چهارم ناحیت غار است وسبب تسمیه ٔ غار آن است که امام...
کولی بازی . [ ک َ /کُو ] (حامص مرکب ) کولیگری . رجوع به کولیگری شود.- کولی بازی درآوردن ؛ کولیگری کردن . رجوع به کولیگری شود.
کولی خانه . [ ک َ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) خانه ٔ کولیان . (فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به کولی (معنی اول ) شود. || جای پر ازدحام و هیاهو. (فره...
کولی گیری . [ ک َ / کُو ] (حامص مرکب ) کولیگری . (فرهنگ لغات عامیانه ٔ جمالزاده ). رجوع به مدخل قبل شود.
« قبلی صفحه ۱ از ۲ ۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.