 
        
            گاو
        
     
    
								
        نویسه گردانی:
        GAW
    
							
    
								
        گاو. (اِخ ) دهی  است  جزء دهستان  کاغذکنان  بخش  کاغذکنان  شهرستان  هروآباد، واقع در 23 هزارگزی  خاوری  آغ  کند و 30 هزار و پانصدگزی  شوسه ٔ هروآباد به  میانه . کوهستانی  گرمسیر، مالاریائی ، دارای  323 تن  سکنه . آب  آن  از سه  رشته  چشمه ، محصول  آنجا غلات ، حبوبات ، سردرختی . شغل  اهالی  زراعت  و گله داری ، صنایع دستی ، جاجیم  و گلیم بافی ، راه  آن  مالرو است . (از فرهنگ  جغرافیایی  ایران  ج  4).
    
							
    
    
    
        
            واژه های همانند
        
        
            
    ۱۱۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۷ ثانیه
								
    
    
									
            
										
                
                
                    
											
                        گاو سرو. [ س ُ ] (اِ مرکب ) شاخ  گاو. رجوع  به  سرو شود.
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        گاو طوس . [ وِ ] (اِخ ) لقبی  است  (تنابذی ) که  حسودان  به  خواجه  نظام الملک  میدادند. رجوع  به  گاو و رجوع  به  امثال  و حکم  دهخدا شود.
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        گاو بهل . [ ب َ هََ ] (اِ مرکب ) ارابه . گاو که  اکثر بکار سواری  آید، از عالم  گهربهل  که  ارابه ٔ اسبی  است . و این  در اصل  هندی  است : ملا فوقی  ی...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        ساز گاو. [ زِ ] (ترکیب  اضافی ، اِ مرکب ) تسمه ٔ چرم  که  بآن  چهارپایه   ۞  را میرانند. (غیاث ، از لطائف ) (آنندراج ) : که  به  بندم  ای  فتی  و ساز ...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        آهن گاو. [ هََ ] (اِ مرکب ) گاوآهن . آهن جفت . ایمر. ایمد. سپار.
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        تل  گاو. [ ت ُ ] (اِخ ) دهی  از دهستان  جره  است  که  در بخش  مرکزی  شهرستان  کازرون  واقع است  و 113 تن  سکنه  دارد. (از فرهنگ  جغرافیایی  ایران  ج 7...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        چم  گاو. [ چ َ ] (اِخ ) ده  کوچکی  است  از دهستان  درختنگان  بخش  مرکزی  شهرستان  کرمان  که  در 4 هزارگزی  شمال  خاوری  کرمان  و 2 هزارگزی  شمال  خاور...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        چم  گاو. [ چ َ ] (اِخ ) دهی  از دهستان  آیدغمش  بخش  فلاورجان  شهرستان  اصفهان  که  در 38 هزارگزی  باختر فلاورجان  و در کناره  شمالی  زاینده رودواقع ا...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        چم  گاو. [ چ َ ] (اِخ ) دهی  از دهستان  گندمان  بخش  بروجن  شهرستان  شهرکرد که  در 40 هزارگزی  باختر بروجن ، متصل  به  راه  مالرو عمومی  واقع است . کو...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        ریش گاو. [ ش ِ / ش ْ ] (ترکیب  اضافی ، ص  مرکب ) مردم  احمق  و ابله  و طامع و صاحب  آمال  و آرزوهای  دور و دراز، مانند کسی  که  همه روزه  صبح  از خانه...