گرگ
نویسه گردانی:
GRG
گرگ . [ گ َ ] (ص ) حیوانی را گویند که گر داشته باشد یعنی جرب داشته باشد و آن جوششی است با خارش بسیار. (برهان ) (آنندراج ). با اول مفتوح کسی را و چهارپائی را گویند که «گر» برآورده باشند. (جهانگیری ).
واژه های همانند
۷۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
گرگ آشتی . [ گ ُ ] (اِ مرکب ) صلح به نفاق ومکر و حیله و فریب . (برهان ). کنایه از صلح به نفاق و آشنایی به نفاق . (آنندراج ). بنابر مصلحت خو...
کعب گرگ . [ ک َ ب ِ گ ُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) پژول گرگ . || (اِ مرکب ) مهره ای است که آن را پیکان و شاطران بعضی ولایتها در پای خود ب...
کهن گرگ . [ ک ُ هََ / هَُ گ ُ ] (اِ مرکب ) گرگ پیر. (آنندراج ) (فرهنگ فارسی معین ) : ز بیم سکه و نیروی شمشیرهراسان شد کهن گرگ از جوان شیر. ...
گرگ بندی . [ گ ُ ب َ ] (حامص مرکب ) مؤلف آنندراج از خیرالمدققین آرد: گرگ بندی آن است که چون آدمی در میان هفت گرگ واقع شود بنوعی احاطه ا...
گرگ پیکر. [ گ ُ پ َ / پ ِ ک َ ] (ص مرکب ) گرگ منظر. || درفشی که به هیأت گرگ باشد : یکی گرگ پیکر درفش از برش به ابر اندر آورده زرین سرش ....
گرگ درق . [ گ ُ دَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان اوچ تپه بخش ترکمان شهرستان میانه ، واقع در 12 هزارگزی جنوب خاوری بخش و 9 هزارگزی شوسه ٔ میا...
گرگ رود. [ گ ُ ] (اِخ ) دهی از دهستان تنکابن است . (ترجمه سفرنامه ٔ مازندران و استرآباد رابینو ص 143). ناحیتی است خرد به دیلمان از دیلم خاص...
گرگ زاده . [ گ ُ دَ / دِ ] (ص مرکب ،اِ مرکب ) بچه ٔ گرگ . زائیده شده از گرگ : عاقبت گرگ زاده گرگ شودگرچه با آدمی بزرگ شود.سعدی .
گرگ دیزه . [ گ ُ زَ / زِ ] (ص مرکب ) گرگ رنگ باشد چه دیزه بمعنی رنگ و لون هم آمده است ، لیکن رنگ بسیاهی مایل که خاکستری باشد. (برهان ) (...
گرگ مست . [ گ ُ گ ِ م َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) گرگی که مست شده باشد. گرگ مست طافح : آهوکا، سگ توام برجه و گرگ مست شوخواب پلنگ نه ز...