اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

لچ

نویسه گردانی: LC
لچ . [ ل َ ] (اِ) رخساره . روی . عارض . (برهان ). رُخ . رخساره باشد و آن را سج نیز گویند. (جهانگیری ). || لگدکون باشد به زبان فارسی . (حاشیه ٔ لغت نامه ٔ اسدی نخجوانی ). لگدی باشد که به پشت پای زنند و لپرک نیز گویند به زبان آذربایجان . (لغت نامه ٔ اسدی نسخه ٔ نخجوانی ). لج . و رجوع به لج شود :
یکروز به گرمابه همی آب فروریخت
مردی بزدش لچ به غلط بر در دهلیز.

منجیک .


|| زاگ رنگرزان بود. (حاشیه ٔ لغت نامه ٔاسدی نسخه ٔ نخجوانی ). برهان قاطع این کلمه را لخچ ضبط کرده و فرهنگ اسدی نخجوانی نیز لخچ ضبط کرده و شاهد هم دارد.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۲ ثانیه
لچ . [ ل ُ ] (ص ) مخفف لوچ . برهنه و آن را لوج نیز گویند. (جهانگیری ). لوت . عریان . (برهان ). || نام قومی که بزرگان ایشان سینه ٔ عریان می...
لُچ در گویش رودباری به معنای فلج یا نقص عضو
ده لچ . [ دِه ْ ل َ ] (اِخ ) دهی است از بخش میان کنگی شهرستان زابل . سکنه ٔ آن 566 تن . آب آن از رودخانه ٔ هیرمند تأمین می شود. (از فرهنگ ج...
لچ افتادن . [ ل ِ اُ دَ ] (مص مرکب ) بسیار ریم بیرون دادن ریش . سخت ریمناک شدن قرحه . ریم و قیح پیدا آمدن در ظاهر قرحه یا جراحتی . تباه ش...
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.