لچ
نویسه گردانی:
LC
لچ . [ ل ُ ] (ص ) مخفف لوچ . برهنه و آن را لوج نیز گویند. (جهانگیری ). لوت . عریان . (برهان ). || نام قومی که بزرگان ایشان سینه ٔ عریان میداشتند. (غیاث ) (آنندراج ). || (اِ) در فارسی قدیم به معنی لب و این از اهل زبان بتحقیق پیوسته . (آنندراج ).
واژه های همانند
۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
لچ . [ ل َ ] (اِ) رخساره . روی . عارض . (برهان ). رُخ . رخساره باشد و آن را سج نیز گویند. (جهانگیری ). || لگدکون باشد به زبان فارسی . (حاشیه ٔ...
لُچ در گویش رودباری به معنای فلج یا نقص عضو
ده لچ . [ دِه ْ ل َ ] (اِخ ) دهی است از بخش میان کنگی شهرستان زابل . سکنه ٔ آن 566 تن . آب آن از رودخانه ٔ هیرمند تأمین می شود. (از فرهنگ ج...
لچ افتادن . [ ل ِ اُ دَ ] (مص مرکب ) بسیار ریم بیرون دادن ریش . سخت ریمناک شدن قرحه . ریم و قیح پیدا آمدن در ظاهر قرحه یا جراحتی . تباه ش...