 
        
            لچ
        
     
    
								
        نویسه گردانی:
        LC
    
							
    
								
        لُچ در گویش رودباری به معنای فلج یا نقص عضو
    
							
    
    
    
        
            واژه های همانند
        
        
            
    ۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۸ ثانیه
								
    
    
									
            
										
                
                
                    
											
                        لچ . [ ل َ ] (اِ) رخساره . روی . عارض . (برهان ). رُخ . رخساره  باشد و آن  را سج  نیز گویند. (جهانگیری ).  ||  لگدکون  باشد به  زبان  فارسی . (حاشیه ٔ...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        لچ . [ ل ُ ] (ص ) مخفف  لوچ . برهنه  و آن  را لوج  نیز گویند. (جهانگیری ). لوت . عریان . (برهان ).  ||  نام  قومی  که  بزرگان  ایشان  سینه ٔ عریان  می...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        ده لچ . [ دِه ْ ل َ ] (اِخ ) دهی  است  از بخش  میان کنگی  شهرستان  زابل . سکنه ٔ آن  566 تن . آب  آن  از رودخانه ٔ هیرمند تأمین  می شود. (از فرهنگ  ج...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        لچ  افتادن . [ ل ِ اُ دَ ] (مص  مرکب ) بسیار ریم  بیرون  دادن  ریش . سخت  ریمناک  شدن  قرحه . ریم  و قیح  پیدا آمدن  در ظاهر قرحه  یا جراحتی . تباه  ش...