 
        
            ماص 
        
     
    
								
        نویسه گردانی:
        MAṢ 
    
							
    
								
        ماص . (اِ) به  معنی  ماه  است  که  به  عربی قمر می گویند لیکن  معلوم  نیست  که  به  لغت  کجاست . (برهان ) (آنندراج ). ماص  به  معنی  قمر سنسکریت  است . (حاشیه ٔ برهان  چ  کلکته ). صحیح  ماس  است . (حاشیه ٔ برهان  چ  معین ). مأخوذ از سنسکریت  ماه  و قمر. (ناظم  الاطباء).
    
							
    
    
    
        
            واژه های همانند
        
        
            
    ۱۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۳۲ ثانیه
								
    
    
									
            
										
                
                
                    
											
                        ماص . [ ماص ص  ] (ع  ص ) مکنده  و آنکه  می مکد. (ناظم  الاطباء). اسم  فاعل  است  از مَص ّ و مؤنث  آن  ماصة. (از اقرب  الموارد). و رجوع  به  مص  شود.
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        مأص . [ م َ ءَ / م َءْص ْ ] (ع  اِ) شتران  سپید نیکو و برگزیده . (منتهی  الارب ) (از ناظم  الاطباء) (از اقرب  الموارد).
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        معص . [ م َ ع َ ] (ع  اِ) شتر برگزیده  و گرامی . (منتهی  الارب ) (آنندراج ) (ناظم  الاطباء) (از اقرب الموارد).  ||  (اِمص ) برگشتگی  و پیچیدگی  پی  پا...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        معص . [ م َ ع َ ] (ع  مص ) برگشتن  و پیچیده  شدن  بنداندام  و دست  یا پای  چون  به  درد آید.  ||  جهجهان  رفتن . (منتهی  الارب ) (آنندراج ) (ناظم  الا...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        معص . [ م َ ع ِ ] (ع  ص ) کسی  که  دو پای  او از بسیاری  راه  رفتن  به  درد آید. (از اقرب  الموارد).
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        ماس . (اِ) مخفف  آماس  است  که  ورم  باشد. (برهان ). مخفف  آماس  است .(آنندراج ). آماس  و ورم . (ناظم  الاطباء). و رجوع  به  آماس  شود.  ||  ماسیدن . ...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        ماس . (ع  ص ) (از «م وس ») رجل  ماس ؛ مردی  که  عتاب  و سرزنش  در وی  نگیرد، یا مرد سبک  و سبک  سر. (منتهی  الارب ) (از اقرب  الموارد) (از ناظم  الاطب...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        ماس . [ ماس س  ] (ع  ص ) (از «م س س ») مس  کننده . (از اقرب  الموارد). و رجوع  به  مَس ّ شود.