 
        
            ماص 
        
     
    
								
        نویسه گردانی:
        MAṢ 
    
							
    
								
        ماص . (اِ) به  معنی  ماه  است  که  به  عربی قمر می گویند لیکن  معلوم  نیست  که  به  لغت  کجاست . (برهان ) (آنندراج ). ماص  به  معنی  قمر سنسکریت  است . (حاشیه ٔ برهان  چ  کلکته ). صحیح  ماس  است . (حاشیه ٔ برهان  چ  معین ). مأخوذ از سنسکریت  ماه  و قمر. (ناظم  الاطباء).
    
							
    
    
    
        
            واژه های همانند
        
        
            
    ۱۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
								
    
    
									
            
										
                
                
                    
											
                        مأس . [ م َءْس ْ ](ع  مص ) خشم  گرفتن .  ||  بدی  و تباهی  افکندن و فتنه  انگیختن . (از منتهی  الارب ) (آنندراج ) (از ناظم  الاطباء) (از اقرب  الموار...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        مأس . [ م َ ءَ ] (ع  مص ) فراخ  شدن  زخم . (ناظم  الاطباء) (از اقرب  الموارد).
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        مأس . [ م َءْس ْ ] (ع  ص ) آنکه  به  اندرز کسی  توجه  نکند و سخن  او را نپذیرد. (از اقرب  الموارد). و رجوع  به  ماسی  شود.
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        معث . [ م َ ] (ع  مص ) مالیدن  جمیع اجزای  چیزی  رادر دست . (از نشوءاللغه  ص 142). و رجوع  به  معت  شود.
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        معس . [ م َ ] (ع  مص ) بمالیدن . (المصادر زوزنی ). سخت  مالیدن . (از منتهی  الارب ) (از ناظم  الاطباء) (از اقرب  الموارد).  ||  گاییدن  کنیزک  را. (از...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        معس . [ م َ ] (ع  اِ) شیر و گویند ما فی الناقة معس ؛ این  ماده شتر شیر ندارد. (از منتهی  الارب ) (از ناظم  الاطباء) (از اقرب الموارد).  ||  حرکت . (از...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        معس . [ م َ ع َس س  ] (ع  اِ) جای  طلب  و ورزش . (منتهی  الارب ) (ناظم  الاطباء). جای  طلب . یقال : هو قریب  المعس ؛ ای  المطلب . (از اقرب  الموارد).
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        ماس ماسَک. وسیله ای بی اهمیت، ابزاری بی ارزش و ناکارآمد. (منبع: فرهنگ فارسی معین) در صحبت های روزمرّه و یا نوشته های غیر رسمی، تقریباً برای نام بردن ه...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        ماس  حضرتی . [ ح َ رَ ] (اِخ ) دهی  از دهستان  چناران  است  که  در بخش  حومه ٔ وارداک  شهرستان  مشهد واقع است  و 131 تن  سکنه  دارد. (از فرهنگ  جغرافی...