مأس
نویسه گردانی:
MAS
مأس . [ م َءْس ْ ] (ع ص ) آنکه به اندرز کسی توجه نکند و سخن او را نپذیرد. (از اقرب الموارد). و رجوع به ماسی شود.
واژه های همانند
۱۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۹ ثانیه
مأس . [ م َءْس ْ ](ع مص ) خشم گرفتن . || بدی و تباهی افکندن و فتنه انگیختن . (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموار...
مأس . [ م َ ءَ ] (ع مص ) فراخ شدن زخم . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
ماس . (اِ) مخفف آماس است که ورم باشد. (برهان ). مخفف آماس است .(آنندراج ). آماس و ورم . (ناظم الاطباء). و رجوع به آماس شود. || ماسیدن . ...
ماس . (ع ص ) (از «م وس ») رجل ماس ؛ مردی که عتاب و سرزنش در وی نگیرد، یا مرد سبک و سبک سر. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطب...
ماس . [ ماس س ] (ع ص ) (از «م س س ») مس کننده . (از اقرب الموارد). و رجوع به مَس ّ شود.
ماس ماسَک. وسیله ای بی اهمیت، ابزاری بی ارزش و ناکارآمد. (منبع: فرهنگ فارسی معین) در صحبت های روزمرّه و یا نوشته های غیر رسمی، تقریباً برای نام بردن ه...
مأص . [ م َ ءَ / م َءْص ْ ] (ع اِ) شتران سپید نیکو و برگزیده . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
ماص . (اِ) به معنی ماه است که به عربی قمر می گویند لیکن معلوم نیست که به لغت کجاست . (برهان ) (آنندراج ). ماص به معنی قمر سنسکریت است ...