مخبر. [ م َ ب َ ] (ع اِ) درون چیزی ، خلاف منظر. (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). درون مرد، خلاف منظر. (ناظم الاطباء). نهان . باطن
: کس بود کو را منظر بود و مخبر نی
میر هم مخبر دارد بسزا هم منظر.
فرخی .
در جهان هردو تنی را سخن از منظر اوست
منظرش نیکو اندر خور منظر مخبر.
فرخی .
گر منظری ستوده بود شاه منظری
ور مخبری گزیده بود میر مخبری .
فرخی .
فریش آن منظر میمون و آن فرخنده تر مخبر
که منظرها از او خوارند و در عارند مخبرها.
منوچهری .
چون قوت این سلطان وین دولت و این همت
وین مخبر کرداری وین منظر دیداری .
منوچهری .
منظرت به ز مخبر است پدید
که به تن زفتی و به دل زفتی .
علی قرط اندکانی (از لغت فرس اسدی چ هرن ص
14).
گرت آرزوست صورت او دیدن
وآن منظر مبارک و آن مخبر.
ناصرخسرو.
خدای مهر نبوت نمود باز به خلق
از آن رسول نکومخبر نکومنظر.
ناصرخسرو.
چونان که سوی تن دو در باغ گشادند
یکسان شودت بر در جان منظر و مخبر.
ناصرخسرو.
در... مظهر بی مخبر... فایده بیشتر نباشد. (کلیله و دمنه ). با منظر رایق و مخبر صادق سنت او عدل فرمائی . (سندبادنامه ص
250).
منظر بسی بود که به مخبر تبه شود
او را سزای منظر پاکیزه مخبر است .
ادیب صابر (از امثال و حکم ج 4 ص 1744).
چون سر و ماهیت جان مخبر است
هر که او آگاه تر با جان تر است .
مولوی (مثنوی چ خاور ص 354).
|| آنچه از کسی بازگویند. شهرت و آوازه
: افسانه شد حدیث فریدون و بیوراسب
زان هر دوان کدام به مخبر نکوتر است .
خاقانی .
آری منم که رومی و مصری است خلعتم
ز آن کس که رفت تا خزر و هند مخبرش .
خاقانی .
اقلیم بخش و تاج ستان ملوک عصر
شاهی که عید عصر ملوک است مخبرش .
خاقانی .
|| آنچه یا آنکه از اوخبر دهند
: خبر به نقل شنیدیم و مخبرش دیدیم
ورای آنکه از او نقل می کند ناقل .
سعدی .
|| علم به ظاهر چیزی و آگاهی از چیزی . || جای آزمایش . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ).