مخبر
نویسه گردانی:
MḴBR
این واژه عربی است و پارسی آن اینهاست:
فَواکار (فَواک از اوستایی: فْرَواک= خبر + «ار»)
سَروپار (سَروپ از پهلوی: سْروو sruv = خبر+ «ار»)
نُویژاک novižãk، نُویژار novižãr (نویژ از کردی: نووِچه= خبر + «اک، ار»)
سوژانو (سوژان از سنسکریت: سوچانَ= خبر + پسوند یاتاکی (= فاعلی) اوستایی «او»)
نیویداک، نیویدار (نیوید= خبر؛ سنسکریت+ «اک، ار»)
واژه های همانند
۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۵ ثانیه
مخبر. [ م َ ب َ ] (ع اِ) درون چیزی ، خلاف منظر. (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). درون مرد، خلاف منظر. (ناظم الاطباء). نهان . باطن ...
مخبر. [ م ُ ب ِ ] (ع ص ) خبردهنده . (غیاث ). خبردهنده و آگاه کننده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). خبردهنده و آگاه سازنده و تحقی...
مخبر. [ م ُخ َب ْ ب ِ ] (ع ص ) خبردهنده . آگاه کننده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). اطلاع دهنده . خبردهنده . (ناظم الاطباء). و رجو...
خوب مخبر. [ م َ ب َ ] (ص مرکب ) نکودرون . نیکونهاد. خوش باطن . پاک قلب : شه خوب صورت شه خوب سیرت شه خوب منظر شه خوب مخبر.فرخی .
خوش مخبر. [ خوَش ْ / خُش ْ م َ ب َ ] (ص مرکب ) خوش باطن . مقابل بدمخبر. آنکه او را باطن نکوست .
نیک مخبر. [ م َ ب َ ] (ص مرکب ) نکومخبر. نیک سریرت . خوش باطن . خوش ذات .
محمّد مخبر (زادهٔ ۴ تیرِ ۱۳۳۴) سیاستمدار و مدیر اجرایی ایرانی است که از سال ۱۴۰۰ در دولت سیزدهم بهعنوان هفتمین معاون اول رئیسجمهور ایران و پس از کشت...
شهاب مخبر. [ ش ِ م َ ب َ ] (ص مرکب ) که مخبری آتشین داشته باشد. آتشین خوی . تندخوی : روزی صیادان ، پیلی وحشی گرفتند... بادحرکت ، آتش سرعت ، ...
مخبر صادق . [ م ُ ب ِ رِ دِ ] (اِخ ) حضرت رسول صلی اﷲعلیه وآله وسلم . (غیاث ) (ناظم الاطباء).