اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

مسرور

نویسه گردانی: MSRWR
مسرور. [ م َ ] (ع ص ) ناف بریده . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). ناف زده . مقطوع السرة. یقال : وُلد الرسول (ص ) مختوناً مسروراً. (امتاع الاسماع مقریزی ). || فرِح . (اقرب الموارد). شاد. (آنندراج ). شادکرده . (دهار). شادان . شادمان . شادمانه . خوشحال . منشرح . خوشوقت . خوش . تازه روی . خرم :
یا راقد اللیل مسروراً بأوله
ان الحوادث قد یطرقن اسحارا.

(از تاریخ بیهقی چ ادیب ص 224).


ز پیش آنکه نشابور شد بدو مسرور
پذیرش آمد فوجی بسان موج بحار.

(از تاریخ بیهقی چ ادیب ص 281).


باغ چون جزع و راغ چون شبه را
دل و جان غمگن است و مسرور است .

مسعودسعد.


اثر اصطناع پادشاه بر این کرامت هرچه شایعتر شد و من بنده بر آن مسرور و سرخ روی گشتم .(کلیله و دمنه ).
- مسرور شدن ؛ شاد شدن . خوشحال شدن . شاد گشتن .
- مسرور کردن ؛ مسرت بخشیدن . شاد کردن . خوشحال ساختن . فرح بخشیدن . مسرت دادن : به زیارت و ادای تحیت روح پدر را مسرور کرد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 456).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
مسرور. [ م َ ] (اِخ ) مکنی به ابوعبدالرحمان . رجوع به ابوعبدالرحمان شود.
مسرور. [ م َ] (اِخ ) ابن محمد طالقانی ، مکنی به ابوالفضل . از شعرای دوره ٔ آل سبکتکین بود که برخی از اشعار او را عوفی نقل کرده است . رجوع ب...
مصرور. [ م َ ] (ع ص ) سرمازده از گیاه . || درکیسه نهاده و کیسه کرده شده . (ناظم الاطباء).- حافر مصرور ؛ سم تنک گرد یا ترنجیده . (از منتهی الا...
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.