اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

مشت

نویسه گردانی: MŠT
مشت . [ م ُ ش ِت ت ] (ع ص ) پراکنده کننده . (آنندراج ). پراکنده کننده و جداکننده . (از ناظم الاطباء)
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۳۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۲ ثانیه
لون مشت . [ ل َ وَ ن َ م ُ ] (اِ مرکب ) ۞ کف ملح . رجوع به ماللهند بیرونی ص 74 شود.
مشت باز. [ م ُ ] (نف مرکب ) که در بازی و مسابقه ٔ مشت زنی مهارت دارد. کسی که مشت بازی کند. مشت زن ۞ . و رجوع به مدخل بعد شود.
مشت بازی . [ م ُ ] (حامص مرکب ) مشت زنی . عمل مشت باز در مسابقه یا ورزش مشت . بکس بازی ۞ .
مشت رنده . [ م ُ رَ دَ / دِ ] (اِ مرکب ) مشت رند است که رنده ٔ درودگران باشد. (برهان ) (آنندراج ) (انجمن آرا) (فرهنگ رشیدی ). رنده ٔ درودگران یعن...
مشت زدن . [ م ُ زَ دَ ] (مص مرکب ) با مجموع انگشتان گره کرده به کف دست ، ضربه زدن . ضربه زدن با مجموع انگشتان گره کرده با کف . زخم زدن...
مشت افشار. [ م ُ اَ ] (ن مف مرکب ) افشرده شده با مشت . آنچه که با مشت افشرده شده باشد. || طلای دست افشار باشد و آن در خزینه ٔ خسروپرویز بود....
مشت کردن . [ م ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) در تداول ، به مشت برگرفتن : نخودچیها را مشت کرد ریخت به جیبش . (ازیادداشت به خط مرحوم دهخدا). || با م...
مشت و مال . [ م ُ ت ُ ] (اِ مرکب ) مشتمال . و رجوع به مشتمال و ترکیب های آن شود.
هشت و مشت . [ هَُ ت ُ م ُ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) از اتباع است به معنی جنگ کردن بامشت و لگد و سیلی و امثال آن . (برهان ) : با یک تنه تن خود...
مشت خوردن . [ م ُ خوَرْ / خُرْ دَ ] (مص مرکب ) مضروب شدن . دریافت کردن ضربه ٔ مشت . صدمه دیدن از ضربه ٔ مشت : بخوردم یکی مشت زورآوران . سعد...
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۳ ۳ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.