اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

مصرح

نویسه گردانی: MṢRḤ
مصرح . [ م ُ ص َرْ رَ ] (ع ص ) آشکارکرده . هویدا. آشکار. روشن . فاش . بی پرده . صریح . بصراحت . (یادداشت مؤلف ) : امیر را آگاه کردند و مصرح بگفتند که کار از دست می شود حرکت باید کرد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 625). از خویشتن نامه نویس و مصرح بازنمای که ازبرای وزارت تا وی را داده آید خوانده شده است .(تاریخ بیهقی چ ادیب ص 374). رسولان را باز باید گردانید و مصرح بگفت که میان ما و شما شمشیر است و لشکرها ازبرای جنگ فرستاده شده است . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 514). مصرح بگفته بود که خون داماد را طلب باید کردو آن ولایت را بخواهد گرفت . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 691). مصرح بگفتیم که مر ما را چندان ولایت در پیش است ... می باید گرفت . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 73). اما شرایط نیت در تیمم در نزد ابوحنیفه به این دلیل است که قصد داخل در ماهیت تیمم می باشد زیرا در کلمه ٔ فتیممواوجوب قصد و نیت مصرح است . (معارف بهاء ولد ص 332).
- یوم مصرح ؛ روز بی ابروباد. روز بی میغ. (دستوراللغة نطنزی ) (مهذب الاسماء). رجوع به مصرح [ م ُ ص َرْ رِ ] شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۳۰ ثانیه
مصرح . [ م ُ ص َرْ رِ ] (ع ص ) کسی که آشکار سخن می گوید. (ناظم الاطباء). آنکه گشاده و روشن سخن گوید. (از منتهی الارب ).- یوم مصرح ؛ روز بی...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
مصرة. [ م َ ص َرْ رَ ] (ع اِ) مجرای بول . || مجاری تحت شکم . (ناظم الاطباء).
مصرة. [ م ُ ص ِرْ رَ ] (ع ص ) ناقه ای که شیر ندهد. (منتهی الارب ). ماده شتری که شیر ندهد. (ناظم الاطباء).
مسرح . [ م َ رَ ] (ع اِ) چراگاه . (منتهی الارب ) (دهار) (مهذب الاسماء). مرعی . (اقرب الموارد). ج ، مَسارح . (منتهی الارب ) : می رهم زین چار میخ ...
مسرح . [ م ِ رَ ] (ع اِ) شانه . (منتهی الارب ). مشط. ج ، مسارح . (اقرب الموارد).
مسرح . [ م ُ س َرْ رَ] (ع ص ) نعت مفعولی از تسریح . رجوع به تسریح شود.
مسرة. [ م َ س َرْ رَ ](ع مص ) سرور. (منتهی الارب ). شاد کردن کسی را. (از اقرب الموارد). شادمانه کردن . (المصادر زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ) (د...
مسرة. [ م َ س َرْ رَ ] (ع اِ) اطراف ریاحین . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). ج ، مَسارّ. (اقرب الموارد).
مسرة. [م ِ س َرْ رَ ] (ع اِ) آلت راز، و آن ماشور باشد یک سر آن در دهان گوینده و یک سر آن در گوش شنونده . (منتهی الارب ) (از صراح ). آلتی ا...
« قبلی صفحه ۱ از ۲ ۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.