مصلی . [ م ُ ص َل ْ لا ] (ع اِ) موضع نماز و دعا. ج ، مصلیات . (ناظم الاطباء). نمازگاه و جای نماز گزاردن . (آنندراج ) (غیاث ). نمازگاه . (دهار). جای نماز. آن جای که در آن نمازگزارند. (یادداشت مؤلف ). و رجوع به مصلا شود
: چون حضرت خواجه از مصلی بیامدند مرا گفتند که نزدیک والده ٔ من به مبارک آباد عید برو. (انیس الطالبین ص
83). || جانماز. سجاده . بوریا یا جامه ای که بر روی آن نماز گزارند. (یادداشت مؤلف )
: از تخت فرودآمد و بر مصلی بنشست . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص
378). در وی [ در کارگاه ] بساط و شادروانهابافتندی و یزدیها و بالشها و مصلی ها و بردیهای فندقی از جهت خلیفه بافتندی . (تاریخ بخارا نرشخی ص
24).
آن مصلی که از تو خواست رهی
پنج روزی گذشت از آن یا شش .
سوزنی .
نقل است که ذوالنون مصری شیخ را مصلایی فرستاد، شیخ بدو بازداد که ما را مصلی به چه کار ما را مسندی فرست تا بر او تکیه کنیم ، یعنی کار از نیاز درگذشت و به نهایت رسید. (تذکرةالاولیای عطار).
زن مصلی باز کرده از نیاز
رب سلّم ورد کرده در نماز.
مولوی .
بی مصلی می گذاری تو نماز
هر کجا روی زمین بگشای راز.
مولوی .
خیال سبزه و آب روان بدان ماند
که خضر بر سر آب افکند مصلا را.
سلمان ساوجی .
و رجوع به مصلا شود.
-
مصلی افکندن ؛ جانماز انداختن برزمین اقامه ٔ نماز را. باز کردن سجاده گزاردن نماز را. (از یادداشت مؤلف )
: گفت مصلی بیفکنید.(تاریخ بیهقی چ ادیب ص
378).
-
مصلی نماز ؛ مصلای نمازی . جانمازی از زیلو یا قالی که بر آن نشینند و جانماز نیز بر آن گسترند
: از این ناحیت گیلان جاروب و حصیر و مصلی نماز و ماهی ماهه افتد که بهمه جهان برند. (حدود العالم ص
150). از جهرم مصلی نماز نیکو خیزد. (حدود العالم ).
|| عیدگاه . (یادداشت مؤلف ) (غیاث ) (آنندراج ). آنجا که مردم در عید فطر و قربان نماز گزارند
: امیر علی اسبی نامزد کرد بیاوردند و به کسان من دادند ارزیدی سیصد دینار نیشابوری . سلطان به مصلی رفت و من در خدمت . نماز شام بگزاردیم و به خوان شدیم . (چهارمقاله ص
68). || مسجد جامع. (یادداشت مؤلف ).