اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

مصلی

نویسه گردانی: MṢLY
مصلی . [ م ُ ص َل ْ لا ] (اِخ ) عیدگاه شیراز. (ناظم الاطباء). عیدگاه شیراز که آن جای بغایت خوش و خرم و سیرگاه است . (از غیاث ) (آنندراج ). مصلا : با تنی چند از خاصان به مصلای شیراز بیرون رفت . (گلستان ).
میان جعفرآباد و مصلا ۞
عبیرآمیز می آید شمالش .

حافظ.


بده ساقی می باقی که در جنت نخواهی یافت
کنار آب رکن آباد و گلگشت مصلا را ۞ .

حافظ.


نسیم باد مصلی و آب رکناباد
غریب را وطن خویش می برد از یاد.

حافظ.


نمی دهند اجازت مرا به سیر سفر
نسیم باد مصلا و آب رکناباد ۞ .

حافظ.


چو شستی رخت در سعدی و کفشت نیست در پا تنگ
غنیمت دان نسیم آباد و گلگشت مصلا را.

نظام قاری .


چراغ اهل معنی خواجه حافظ
که شمعی بود از نور تجلی
چو در خاک مصلی یافت منزل
بجو تاریخش از خاک مصلی ۞ .

؟


و رجوع به مصلا شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۱ ثانیه
مصلی . [ م ِ لا ] (ع اِ) پای دام .(یادداشت مؤلف ). پادام . ج ، مصالی . (مهذب الاسماء).
مصلی . [ م ُ ص َل ْ لی ] (ع ص ) نمازگزار. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). نمازکننده . (مهذب الاسماء). نمازگزارنده . (غیاث ). نمازخوان . (...
مصلی . [ م ُ ص َل ْ لا ] (ع اِ) موضع نماز و دعا. ج ، مصلیات . (ناظم الاطباء). نمازگاه و جای نماز گزاردن . (آنندراج ) (غیاث ). نمازگاه . (دهار). جای...
مصلی . [ م َ لی ی ] ۞ (ع ص ) در آتش افکنده شده و بریان شده . (از اقرب الموارد). بریان شده و کباب شده و در آتش افکنده شده و برشته شده و سو...
مصلی دوز. [ م ُ ص َل ْ لا ] (نف مرکب ) نجاد. که دوختن سجاده پیشه دارد. (یادداشت مؤلف ). و رجوع به مصلی و مصلا و سجاده شود.
مصلی گاه . [ م ُ ص َل ْ لا ] (اِ مرکب ) جای نماز. محل نماز گزاردن . مسجد یا جایی دیگر که در آن نماز خوانند. (از یادداشت مؤلف ) : نقل است که ...
قره مصلی . [ ق َ رَ م ُ ص َل ْ لا ] (اِخ ) دهی از دهستان سملقان بخش مانه ٔشهرستان بجنورد واقع در 30 هزارگزی جنوب باختری مانه و سر راه شوسه ٔ...
باغ مصلی . [ غ ِ م ُ ص َل ْ لا ] (اِخ ) باغی بوده است به هرات : [ بابر میرزا ] ماه صیام [ 860 ] ... عید کرده از باغ مصلی به باغ مختار خرا...
مثلی . [ م ُ لا ] (ع ص ) مؤنث امثل . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (اقرب الموارد). مؤنث امثل ، زن بهتر و سزاوارتر به موافقت . (ناظم الاطباء). و ...
مثلی . [ م ِ لی ی ] (ص نسبی ) منسوب به مِثْل . (کشاف اصطلاحات الفنون ). رجوع به مِثْل شود. || در اصطلاح فقها چیزی است که مثل آن بدون ...
« قبلی صفحه ۱ از ۲ ۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.