معس
نویسه گردانی:
MʽS
معس . [ م َ ] (ع اِ) شیر و گویند ما فی الناقة معس ؛ این ماده شتر شیر ندارد. (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || حرکت . (از اقرب الموارد).
واژه های همانند
۱۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۰ ثانیه
ماص . [ ماص ص ] (ع ص ) مکنده و آنکه می مکد. (ناظم الاطباء). اسم فاعل است از مَص ّ و مؤنث آن ماصة. (از اقرب الموارد). و رجوع به مص شود.
مأس . [ م َءْس ْ ](ع مص ) خشم گرفتن . || بدی و تباهی افکندن و فتنه انگیختن . (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموار...
مأس . [ م َ ءَ ] (ع مص ) فراخ شدن زخم . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
مأس . [ م َءْس ْ ] (ع ص ) آنکه به اندرز کسی توجه نکند و سخن او را نپذیرد. (از اقرب الموارد). و رجوع به ماسی شود.
مأص . [ م َ ءَ / م َءْص ْ ] (ع اِ) شتران سپید نیکو و برگزیده . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
ماس ماسَک. وسیله ای بی اهمیت، ابزاری بی ارزش و ناکارآمد. (منبع: فرهنگ فارسی معین) در صحبت های روزمرّه و یا نوشته های غیر رسمی، تقریباً برای نام بردن ه...
ماس حضرتی . [ ح َ رَ ] (اِخ ) دهی از دهستان چناران است که در بخش حومه ٔ وارداک شهرستان مشهد واقع است و 131 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافی...