اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

معصر

نویسه گردانی: MʽṢR
معصر. [ م ِ ص َ ] (ع اِ) آنچه در آن شیره ٔ انگور فشارند به فارسی چرخشت گویند. (منتهی الارب ) (آنندراج ). چرخشت و ظرفی که در آن انگور فشارند. ج ، معاصر. (ناظم الاطباء).آنچه در آن انگور فشارند. معصرة. (از اقرب الموارد). چرخ . چرخشت . سپار. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۷ ثانیه
معصر. [ م َ ص َ ] (ع اِ) رجل کریم المعصر؛ مرد کریم وقت سؤال از وی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
معصر. [ م ُ ص ِ ] (ع ص ) به جای زنان رسیده . (مهذب الاسماء). دختری که به رسیدگی وحیض نزدیک باشد. ج ، مَعاصِر، معاصیر. (منتهی الارب ) (از آ...
معصر. [ م ُ ع َص ْص َ ] (ع اِ) جای پناه و جای رهایی . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). پناهگاه و ملجاء. (ناظم الاطباء).
معسر. [ م ُ س ِ ] (ع ص ) درویش . (دهار).درویش تنگدست . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). دست تنگ . آنکه در تنگی است . آنکه در سختی اس...
معسر. [ م ُ ع َس ْ س َ ] (ع ص ) دشوار. (غیاث ) (آنندراج ) : آن میسر نبود اندر عاقبت نام او باشد معسر عاقبت تو معسر از میسر بازدان عاقبت بنگر جمال ...
معسر. [ م ِ س َ ] (ع ص ) مرد تنگ گیر غریم را. (منتهی الارب ) (آنندراج ). مردی که برغریم تنگ گیرد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
مآصر. [ م َ ص ِ ] (ع اِ) ج ِ مَأصِر و مَأصَر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). و عامه آن را معاصر،به عین خوانند. (منتهی الارب ). رجوع به مأ...
ماصر. [ ص ِ ] (ع ص ) ناقه ای که شیر او کم کم و به درنگ برآید. ج ، مصار. (منتهی الارب ) (آنندراج ). ناقة و شاة ماصر، شتر و گوسپندی که شیر ازپس...
مآثر. [ م َ ث ِ ] (ع اِ) ج ِ مَأثَرَة و مَأثُرَة. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). آثار و نشانهای نیک و کارهای پسندیده . (آنندرا...
مأصر.[ م َءْ ص ِ / ص َ ] (ع اِ) زندان . ج ، مآصر و عامه آن را معاصر خوانند. (منتهی الارب ) (آنندراج ). زندان . (ناظم الاطباء). || زنجیر یا طنا...
« قبلی صفحه ۱ از ۲ ۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.