ملاک
نویسه گردانی:
MLAK
ملاک . [ م ِ ](ع اِ) قوام کار. (از اقرب الموارد). اصل چیزی و آنچه چیزی به او قایم باشد. (غیاث ) : باید که فقر بر غنا اختیار کند تا مرید را اختیار فقر که ملاک تصوف و شرط سلوک است آسان بود. (مصباح الهدایة چ همائی ص 229). سالکان طریق حقیقت را در مبداء سلوک ازقطع علائق ... و موافقت طبیعت که شرط سلوک و ملاک سیر است چاره نیست . (مصباح الهدایه ایضاً ص 256). || معیار. قاعده . قانون . ضابطه . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || علت و منشاء وضع یک قانون . در همین اصطلاح ، لغت مناط هم در فقه استعمال شده است ، ولی ملاک هم در فقه و هم در حقوق جدید استعمال می شود. (ترمینولوژی حقوقی تألیف جعفری لنگرودی ). || گل . (منتهی الارب ). گل و طین . (ناظم الاطباء)(از اقرب الموارد). || ناقة ملاک الابل ؛ ناقه ای که شتران پیرو وی باشند. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || ملاک الدابة؛ دست و پای ستور. ج ، مُلک . مُلُک . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). واحد مُلُک . (از اقرب الموارد). و رجوع به مُلُک شود.
واژه های همانند
۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۸ ثانیه
ملاک . [ م َ ] (ع اِ) مخفف مَلأَک . (ازاقرب الموارد) (المنجد). مَلَک . فرشته : بود هاروت از ملاک ۞ آسمان ۞ از عتابی شد معلق همچنان . مولو...
ملاک . [ م ِ / م َ ] (ع اِ) ملاک الامر؛ سرمایه ٔ امر که بدان قائم باشد و یقال : القلب ملاک الجسد. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). سرمایه ٔکار ...
ملاک . [ م َل ْ لا ] (ع ص ، اِ) مأخوذ از تازی ، خداوند ملک و صاحب ملک . (ناظم الاطباء). صاحب قریه ها و مزارع بسیار. صاحب ملک بسیار. ج ، ملاکین...
ملاک . [ م ُل ْ لا ] (ع ص ، اِ) ج ِ مالک . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : پنج قطعه زمین بسیط که در ولایت ... واقع است و ا...
ملأک . [ م َ ءَ] (ع اِ) پیغام و پیغام بری . ملأکة. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). رسالت . (از اقرب الموارد). || فرشته بدان جهت ...
ملأک . [ م َ ءُ ] (ع اِ) رسالت وپیغام بری . (ناظم الاطباء). رجوع به ماده ٔ بعد شود.
بی ملاک . [ م ِ ] (ص مرکب ) (از: بی + ملاک عربی ) در تداول فارسی زبانان ، بدون مأخذ. بدون مدرک و دلیل . نه از روی قاعده و اساس . رجوع به مل...