 
        
            ملک 
        
     
    
								
        نویسه گردانی:
        MLK 
    
							
    
								
        ملک . [ م َ ] (ع  مص ) بازداشتن  ولی  زن  را از نکاح . (منتهی  الارب ) (آنندراج ) (از ناظم  الاطباء) (از اقرب  الموارد).  ||  خمیر سخت  و نیکو کردن . (منتهی  الارب ) (آنندراج ) (از اقرب  الموارد). نیک  سرشتن  آرد. (المصادر زوزنی ): ملک  العجین  ملکاً؛ نیکو خمیر شد و سخت  خمیر گردید. (ناظم  الاطباء).  ||  توانا گردیدن  و قادر شدن  بچه  آهو بر پیروی  مادر. (از منتهی  الارب ) (ازاقرب  الموارد): ملک  ولد الظبی  امه ؛ توانا گردید بچه آهو و قادر شد بر پیروی  مادر خود. (ناظم  الاطباء).  ||  ملک  علی  الناس  امرهم ؛ پادشاه  مردم  شد و متولی  امور ایشان  گشت . (ناظم  الاطباء). ملک  علی  فلان  امره ؛ مستولی  بر امر فلان  گردید. (از اقرب  الموارد).
    
							
    
    
    
        
            واژه های همانند
        
        
            
    ۲۸۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۰ ثانیه
								
    
    
									
            
										
                
                
                    
											
                        کتاب ملک جمشید، طلسم آصف و طلسم حمام بلور یکی از داستانهای عامیانهٔ زبان فارسی و رایج در عصر قاجار است. در پایان کتاب ذکر شده که نقال این داستان محمد...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        ملک  مشرق . [ م َ ل ِ ک ِ م َ رِ ] (ترکیب  اضافی ) پادشاه  مشرق . که  بر مشرق  حکمروایی  دارد و کنایه  از پادشاهان  سامانی  و غزنوی  نیز هست : و میر خ...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        عشقان جمعع عشق است که به الف ونون جمع بسته شده است.وبه معنی عاشق، ملک که همان خدا است می باشد.
عشقان ملک:عاشق خدا.
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        ملک  عنبر. [ م َ ل ِ عَم ْ ب َ ] (اِخ ) پادشاه  عنبریان  که  قومی  بود از عرب  که  در بعضی  بلاد دکن  تسلط داشتند. (غیاث ) (آنندراج ).
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید 
اینجا کلیک کنید.
                    
										
 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید 
اینجا کلیک کنید.
                    
										
 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید 
اینجا کلیک کنید.
                    
										
 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        ملک  والیز. [  ] (اِخ ) دهی  از دهستان  لورا و شهرستانک  است  که  در بخش  کرج  شهرستان  تهران  واقع است  و 265 تن  سکنه  دارد. (از فرهنگ  جغرافیایی  ا...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        سرور زنان / بانوان.
 از مهد علیا مادر ناصرالدین شاه چند سجع مُهر با عنوانهای «ملک النساء العالمین» باقی مانده.
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        ملک  تعالی . [ م َ ل ِ ت َ لا ] (اِخ ) خدای  تعالی . ملک العرش . (یادداشت  به  خط مرحوم  دهخدا) :  آنگاه  ملک  تعالی  نوح  را علامتی  بکرد عذاب  را که...