 
        
            ملک 
        
     
    
								
        نویسه گردانی:
        MLK 
    
							
    
								
        ملک . [ م َ ] (ع  مص ) بازداشتن  ولی  زن  را از نکاح . (منتهی  الارب ) (آنندراج ) (از ناظم  الاطباء) (از اقرب  الموارد).  ||  خمیر سخت  و نیکو کردن . (منتهی  الارب ) (آنندراج ) (از اقرب  الموارد). نیک  سرشتن  آرد. (المصادر زوزنی ): ملک  العجین  ملکاً؛ نیکو خمیر شد و سخت  خمیر گردید. (ناظم  الاطباء).  ||  توانا گردیدن  و قادر شدن  بچه  آهو بر پیروی  مادر. (از منتهی  الارب ) (ازاقرب  الموارد): ملک  ولد الظبی  امه ؛ توانا گردید بچه آهو و قادر شد بر پیروی  مادر خود. (ناظم  الاطباء).  ||  ملک  علی  الناس  امرهم ؛ پادشاه  مردم  شد و متولی  امور ایشان  گشت . (ناظم  الاطباء). ملک  علی  فلان  امره ؛ مستولی  بر امر فلان  گردید. (از اقرب  الموارد).
    
							
    
    
    
        
            واژه های همانند
        
        
            
    ۲۸۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۷ ثانیه
								
    
    
									
            
										
                
                
                    
											
                        گل ملک . [ گ ُ م َ ل ِ ] (اِخ ) ده  کوچکی  است  از دهستان  مرغک  بخش  راین  شهرستان  بم ، واقع در 67000گزی  جنوب  خاوری  راین  و 2000گزی  راه  شوسه ٔ ...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        ملک خو. [ م َ ل َ ] (ص مرکب ) ملک خوی . ملک خصال . فرشته خوی . فرشته نهاد. آنکه  خصلت  و خوی  وی  چون  فرشتگان  باشد. نیکخو : آن  ملک رسم  و ملک طبع و...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        ملک سر. [ م ُ س َ ] (اِخ ) دهی  از دهستان  گسکرات است  که  در بخش  صومعه سرای  شهرستان  فومن  واقع است  و 379 تن  سکنه  دارد. (از فرهنگ  جغرافیایی  ای...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        ملک فر. [ م َ ل ِ ف َرر ] (ص مرکب ) که  دارای  فر و شکوه  پادشاهی  است  : هم  ملک فر و هم  ملک زاده داد مردی  و مردمی  داده .نظامی .
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        ملک فره . [ م َ ل ِ ف َرْ رَ ] (ص  مرکب ) ملک فر : میر محمود ملک زاده ٔ محمودسیرشاه  محمود ملک فره ٔ محمودفعال . فرخی .رجوع  به  مدخل  قبل  شود.
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        ملک طبع. [ م َ ل َ طَ ] (ص  مرکب )که  سرشتی  چون  فرشتگان  دارد. فرشته نهاد : آن  ملک رسم  و ملک طبع و ملک خو که  بدوهر زمان زنده  شود نام  ملک  نوشرو...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        ملک سهم . [ م َ ل َ س َ ] (ص  مرکب ) ظاهراً کنایه  از کسی  که  حظ و بهره  یا هیبت  و شکوه  فرشتگان  دارد : قوام  دین  پیغمبر ملک  محمود دین پرورملک فع...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        ملک ران . [ م ُ ] (نف  مرکب ) اداره کننده ٔ ملک . فرمانروایی کننده . فرمانروا : ناهید لهوگستر و برجیس  دین پژوه کیوان  شاه پرور و خورشید ملک ران . عثم...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        ملک رود. [ م ُ ] (اِخ ) دهی  از دهستان  سیاهکل  است  که  در بخش  سیاهکل  دیلمان  شهرستان  لاهیجان  واقع است  و 410 تن  سکنه  دارد. (از فرهنگ  جغرافیای...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        ملک زاد. [ م َ ل ِ ] (ن مف  مرکب ، اِ مرکب ) ملک زاده . شاهزاده . فرزند شاه  :  پارسا بود و سخت  با رای  و تدبیر بود چنانکه  ملک زادان  باشند. (ترجمه ...