اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

موصی

نویسه گردانی: MWṢY
موصی . (ع ص ) وصیت کننده و آنکه وصیت میکند. (از ناظم الاطباء). وصیت گذار. وصیت کننده . آنکه وصیت کرده . (یادداشت مؤلف ).وصیت کننده . و شرط است در آن کمال ، عقل ، رفع حجر و بلوغ . وصیت مجنون و سکران و آنکه خود را مجروح کند به جرح مهلک باطل است . (از فرهنگ علوم نقلی تألیف سیدجعفر سجادی ). || اندرزکننده . (آنندراج ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۷۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۳۳ ثانیه
موسی . [ سا ] (اِخ ) نوبختی ، از نقله و مترجمان ایرانی و او برای داودبن عبداﷲبن حمید ترجمه می کرده است . (از ترجمه ٔ لکلرک ابن البیطار ج 1 ص ...
موسی . [ سا ](اِخ ) هادی بن محمدالمهدی بن منصور دوانیقی ، چهارمین خلیفه ٔ عباسی . (یادداشت مؤلف ). رجوع به هادی شود.
مؤثی . [ م ُءْ ] (ع ص ) خصومت کننده . (منتهی الارب ، ماده ٔ اث ی ).
مؤسی . [ م ُ ءَس ْ سی ] (ع ص ) نعت فاعلی از تأسیة. تعزیت دهنده . تسلی دهنده .
مؤسی . [ م ُ ءَس ْ سا ] (ع ص ) نعت مفعولی از تأسیه . تیمار داشته شده . مورد غمخواری واقع شده . || تسلی داده شده . ج ، مؤسین .
موسی کف . [ سا ک َ ] (ص مرکب ) موسی دست . که ید بیضا دارد. (یادداشت مؤلف ) : میر موسی کف ، شمشیر چو ثعبان دارددست ابلیس و جنودش کند از ما کوتا...
موسی لو. [سا ] (اِخ ) دهی است از دهستان خانمرود بخش هریس شهرستان اهر واقع در 21 هزارگزی کنار شوسه ٔ تبریز به اهر با 561 تن سکنه . آب آن از ...
ام موسی . [ اُم ْ م ِ مو سا ] (اِخ ) دختر منصوربن عبداﷲ حمیری ، مادر مهدی خلیفه ٔ عباسی بود. (از مجمل التواریخ و القصص ص 337) (از تاریخ الخلفا ص...
ام موسی . [ اُم ْ م ِ مو سا ] (اِخ ) لخمیة. زن نصیر لخمی و مادر موسی بن نصیر بود، و موسی بن نصیر کسی است که اندلس را فتح کرد.و رجوع به الاص...
بنی موسی . [ ب َ سا ] (اِخ ) رجوع به بنوموسی و بنومنجم شود.
« قبلی ۳ ۴ ۵ ۶ ۷ صفحه ۸ از ۱۸ ۹ ۱۰ ۱۱ ۱۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.