نامی
نویسه گردانی:
NAMY
نامی . (ع ص ) اسم فاعل از نُمُوّ. (اقرب الموارد). رجوع به نموشود. || بالنده . نموکننده . (برهان قاطع) (آنندراج ) (فرهنگ نظام ) (ناظم الاطباء) (غیاث اللغات ). بالان . روینده . رویا. || شجر و نبات و حیوان و مقابل آن صامت است ، از قبیل سنگ و غیر آن . (از معجم متن اللغة). هر ذیروحی [ اعم از نبات و حیوان ] که رشد و نمو کند. مقابل صامت . || افزاینده . (السامی ) (مهذب الاسماء). افزون شونده . گوالنده . (ناظم الاطباء). گوالان . افزایش کننده . || ناجی . (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). الناجی من هلکة. (معجم متن اللغة).
واژه های همانند
۳۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۳ ثانیه
نامی . (اِ) مکتوب . کتاب . (ناظم الاطباء). نامه . فرمان . (برهان قاطع). رجوع به نامه شود.
نامی . (ص نسبی )(از: نام + ی ، نسبت ) پهلوی نامیک ۞ به معنی نامور. مشهور. (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ) ۞ . صاحب نام نیک . مشهور. معروف . (آ...
نامی . (اِخ ) (الشریف ...) ابن عبدالمطلب بن حسن بن ابی نمی الثانی . وی به انتقام خون برادرش با شریف محمدبن عبداﷲ حکمران مکه جنگید و او را...
نامی . (اِخ ) احمدبن محمد دارمی مصیصی ، مکنی به ابوالعباس و مشتهر به نامی . از شاعران و ادبای عرب و مداح سیف الدوله است . او را با متنبی م...
نامی . (اِخ ) (ملا...) شمسی . از پارسی گویان هند است و این رباعی را مؤلف تذکره ٔ صبح گلشن ۞ به نام او ثبت کرده است :ای دل پی یار ناتو...
نامی . (اِخ ) (منشی ...) محمدحسن بن محمدبخش . از پارسی گویان هند است . وی در قرن سیزدهم در بانده ٔ هندوستان میزیسته و بامؤلف تذکره ٔ شمع انجم...
هم نامی . [ هََ ] (حامص مرکب ) هم نام بودن . نسبت دو تن که به یک نام خوانده شوند : روز بهرام و رنگ بهرامی شاه با هر دو کرده هم نامی .نظام...
زشت نامی . [ زِ ] (حامص مرکب ) به بدی و زشتی مشهور شدن . (از ناظم الاطباء). بدنامی . شهرت یافتن به بدی و زشتی : اگرکردمی بر تو این بد نهان...
تبه نامی . [ ت َ ب َه ْ ] (حامص مرکب ) تباه نامی . رجوع به تباه نامی شود.
نیک نامی . (حامص مرکب ) حسن شهرت . خوش نامی . نیک نام بودن : جز از نیک نامی و فرهنگ و دادز رفتار گیتی مگیرید یاد. فردوسی (شاهنامه ج 3 ص 19).به...