نحور
نویسه گردانی:
NḤWR
نحور. [ ن ُ ] (ع اِ) ج ِ نحر. رجوع به نَحْر شود.
واژه های همانند
۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۸ ثانیه
نحور. [ ن َ ] (ع ص ) ناحر. (المنجد). نحرکننده . رجوع به نحر شود.
نهور. [ ن ُ ] (اِ) چشم . (جهانگیری ) (رشیدی ) (انجمن آرا) : تو آن سری که شمارند خاک پای تراسران محتشمان توتیای نور نهور. سوزنی (از جهانگیری )...
نهور.[ ن ُ ] (ع اِ) ج ِ نهر. رجوع به نَهر و نَهَر شود.
نهور. [ ن َ ] (اِخ ) دهی است از بخش پشت آب شهرستان زابل . در 8 هزارگزی جنوب شرقی بنجار در جلگه ٔ گرم معتدل هوایی واقع و دارای 414 تن سکنه...
چشمه نهور. [ چ َ م َ ن َ] (اِخ ) دهی است از دهستان مرکزی بخش قاین شهرستان بیرجند در 52 هزارگزی شمال خاوری قاین واقع است . جلگه و گرمسیر ا...