اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

نز

نویسه گردانی: NZ
نز. [ ن َ ] (حرف نفی +حرف اضافه ) مخفف نه از. (ناظم الاطباء) :
گنبدی نهمار بربرده بلند
نش ستون از زیر و نز برسوش بند.

رودکی .


این جهان سربه سر همه فرناس
نز جهان من یگانه فرناسم .

بوشکور.


سیاوش نیم نز پریزادگان
از ایرانم از شهر آزادگان .

فردوسی .


سیاوش بدانست کآن مهرچیست
چنان دوستی نز ره ایزدی است .

فردوسی .


هر آن چیز کآن نز ره ایزدی است
همه راه اهریمن است و بدی است .

فردوسی .


ساده دل کودکا مترس اکنون
نز یک آسیب خر فکانه کند.

ابوالعباس .


به دیدار و صورت چو مائی ولیکن
به کردار و گفتار نز جنس مائی .

فرخی .


نبید خور که به نوروز هرکه می نخورد
نه از گروه کرام است نز عداد اناس .

منوچهری .


ایزد ما این جهان نز پی جور آفرید
نز پی ظلم و فساد نز پی کین و نقم .

منوچهری .


نز پی ملکت زند شاه جهان تیغ کین
نز پی تخت و حشم نز پی گنج و درم .

منوچهری .


جهان را نه بر بیهده کرده اند
ترا نز پی بازی آورده اند.

اسدی .


دگر گفت پیروز گاه نبرد
ز بخت است نز گنج و مردان مرد.

اسدی .


مدان از ستاره بی او هیچ چیز
نه از چرخ و نز چار گوهر بنیز.

اسدی .


ز فعل نیک باید نام نیکو مرد را زیرا
به دادخویشتن شد نز پدر معروف نوشروان .

ناصرخسرو.


برخاستم از جای و سفر پیش گرفتم
نز خانم یاد آمد و نز گلشن و منظر.

ناصرخسرو.


ز بهر دانا دارد جهان به پای خدای
جهان و دین را نز بهر این حشر دارد.

ناصرخسرو.


اگر کز بهر دین استی در اندربنددی گردون
وگر نز بهر شرع استی کمر بگشایدی جوزا.

سنائی (از فرهنگ خطی ).


خدای را و همه خلق را بیازردم
که نز خلایق شرم آمدم نه از ایزد.

سوزنی .


دلش دانست کآن نز بی وفائی است
شکیبش بر صلاح پادشائی است .

نظامی .


این دو نوا نز پی رامشگری است
خطبه ای از بهر زناشوهری است .

نظامی .


گردش این گنبد بازیچه رنگ
نز پی بازیچه گرفت این درنگ .

نظامی .


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۵ ثانیه
نز. [ ن َزز ] (ع اِ) زهاب . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). نِزّ. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). آب زه . (مهذب الاسماء). ۞ آبی ...
نز. [ ن ِزز ] (ع اِ) زهاب . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). نَزّ. رجوع به نَزّ شود.
نز. [ ن ُ ] (اِ) برنج دانه ٔ معروف . (یادداشت مؤلف ).
نزء. [ ن َزْءْ ] (ع مص ) نزوء. برافژولیدن و تباهی افکندن . (از منتهی الارب ) (آنندراج ). برافژولیدن . (ناظم الاطباء). تباهی افکندن میان قوم . ...
نض . [ ن َض ض ] (ع ص ، اِ) کار ناپسندیده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). امر مکروه . (از اقرب الموارد) (از المنجد) (از متن اللغة). |...
نذ. [ ن َذذ ] (ع مص ) کمیز انداختن و شاشیدن . (آنندراج ) (از معجم متن اللغة). رجوع به نذیذ شود.
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.