اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

نیم

نویسه گردانی: NYM
نیم . (ع اِ) نعمت تام . (منتهی الارب ) (از متن اللغة)(از اقرب الموارد). || زندگانی آسان و خوش . (منتهی الارب ). عیش لین . زندگی راحت . (از متن اللغة). || آنکه مردم از وی آرام و اطمینان یابندو به وی انس گیرند. (منتهی الارب ) (از متن اللغة). یقال : فلان نیمی ؛ اذا کنت تأنس به و تسکن الیه . (اقرب الموارد). || درختی است که از آن قداح و کاسه سازند. (منتهی الارب ) (از متن اللغة). || جامه ٔ نرم ۞ . (منتهی الارب ) (از متن اللغة). جامه ٔ خواب . (منتهی الارب ) (از الارب ) (ازاقرب الموارد). لباس خواب . بیجامه . (از متن اللغة). || پوستین کهنه ۞ .(منتهی الارب ). پوستین درازموی و گویند پوستین کهنه . (مهذب الاسماء). الفرو الخلق . (از متن اللغة). || نورد ریگ که به وزیدن باد به هم رسد. (منتهی الارب ) (از متن اللغة). || ضجیع ۞ . هم خواب . هم بستر. (از متن اللغة). رجوع به معنی سوم همین کلمه و نیز رجوع به نیم آدمی شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲۳۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۳۰ ثانیه
نیم خم . [ خ ُ ] (اِ مرکب ) گلدان . گلدان سفالین . اصیص ؛ تغار. (یادداشت مؤلف ): الاصیص ؛ نیم خم که در او شاهسپرم کارند. (السامی ) (یادداشت مؤ...
نیم دم . [ دَ ] (اِ مرکب ، ق مرکب ) لحظه ای .لختی . نفسی . لمحه ای . مهلتی به غایت اندک . زمانی بسیار کم : دریاب عیش صبحدم تا نگذرد بگذر ز غم ...
نیم رخ . [ رُ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) تصویر یک چشمی ، چرا که آن نصف چهره را دارد. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). کنایه از نیم رخساره باشد که مصوران...
نیم رس . [ رَ ] (ن مف مرکب ) شراب و ثمر و سبزه که خوب نرسیده باشد. (آنندراج ).نیم پخته . نیم خام . که نه کاملاً رسیده است و نه نارس است بل...
نیم رو. (اِ مرکب ) نیم رخ . نیمی از صورت . نیمی از رخسار. || طعامی که از تخم مرغ در روغن داغ پخته تهیه کنند. تخم مرغی که در روغنی بر آتش ...
نیم ره . [ رَه ْ ] (اِ مرکب ) نیم راه . نیمه راه . نیمه ٔ راه . وسط راه . در بین راه . رجوع به نیم راه شود.- در نیم ره ، به نیم ره ؛ به مقصد نر...
نیم زن . [ زَ ] (ص مرکب ) از زن کمتر : پرستنده را گفت کای نیم زن نه زن داشت این دلو و چرخ و رسن . فردوسی .مرد تمام آنکه نگفت و بکردو آنکه ...
نیم شب . [ ش َ ] (اِ مرکب ، ق مرکب ) نیمه شب . دل شب . نصف شب . دیرگاه شب : همی باده خوردند تا نیم شب به یاد بزرگان گشاده دو لب . فردوسی .چو...
نیم شبی . [ ش َ ] (ص نسبی ) منسوب به نیم شب . (یادداشت مؤلف ). آنچه در نیم شب وقوع یابد. (فرهنگ فارسی معین ). مربوط به نیم شب . در دل شب ....
نیم شمع. [ ش َ ] (اِ مرکب ) کنایه از شرم مرد. (یادداشت مؤلف ).
« قبلی ۱ ۲ صفحه ۳ از ۲۳ ۴ ۵ ۶ ۷ ۸ ۹ ۱۰ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.