اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

نیم

نویسه گردانی: NYM
نیم . (ع اِ) نعمت تام . (منتهی الارب ) (از متن اللغة)(از اقرب الموارد). || زندگانی آسان و خوش . (منتهی الارب ). عیش لین . زندگی راحت . (از متن اللغة). || آنکه مردم از وی آرام و اطمینان یابندو به وی انس گیرند. (منتهی الارب ) (از متن اللغة). یقال : فلان نیمی ؛ اذا کنت تأنس به و تسکن الیه . (اقرب الموارد). || درختی است که از آن قداح و کاسه سازند. (منتهی الارب ) (از متن اللغة). || جامه ٔ نرم ۞ . (منتهی الارب ) (از متن اللغة). جامه ٔ خواب . (منتهی الارب ) (از الارب ) (ازاقرب الموارد). لباس خواب . بیجامه . (از متن اللغة). || پوستین کهنه ۞ .(منتهی الارب ). پوستین درازموی و گویند پوستین کهنه . (مهذب الاسماء). الفرو الخلق . (از متن اللغة). || نورد ریگ که به وزیدن باد به هم رسد. (منتهی الارب ) (از متن اللغة). || ضجیع ۞ . هم خواب . هم بستر. (از متن اللغة). رجوع به معنی سوم همین کلمه و نیز رجوع به نیم آدمی شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲۳۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۳۴ ثانیه
نیم سوز. (ن مف مرکب ) نیم سوخته . (آنندراج ). که نیم آن سوخته است . (یادداشت مؤلف ). نیم سوزیده . که نیمی از آن باقی است و نیم دیگر سوخته...
نیم سیر. (ص مرکب ) آنکه به قدر کفایت خوراک نخورده و هنوز میل به خوردن داشته باشد. (ناظم الاطباء). که به تمام رفع گرسنگی او نشده باشد. (ی...
نیم ساز. (نف مرکب ، اِ مرکب ) (اصطلاح هندسه ) منصف الزاویه . (لغات فرهنگستان ). که زاویه را دونیمه سازد.
نیم سال . (ص مرکب ) مرد نصف عمر. (ناظم الاطباء).مردی که به نصف عمر رسیده . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به فرهنگ شعوری ج 2 ص 402 شود. || (اِ...
نیم سخت . [ س ُ ] (ن مف مرکب ) نیم سوخته . نیم سوز : چو شد کشته دیگی ترینه بپخت ببرد آتش و هیزم نیم سخت .فردوسی .
نیم سفت . [ س ُ ] (ن مف مرکب ) نیم سفته : یکی سفته و دیگری نیم سفت یکی آنکه آهن ندیده ست جفت . فردوسی . || کنایه از ناتمام . (غیاث اللغات ...
نیم زال . (ص مرکب ) زنی که به نصف عمر رسیده . (فرهنگ فارسی معین ) زن میانه عمر. (آنندراج ). زن نصف عمر. (ناظم الاطباء). رجوع به فرهنگ شعور...
نیم روی . (اِ مرکب ) نیم رو. نیمه ای از صورت و رخساره . نیم رخ . یک طرف صورت .- نیم روی بر خاک نهادن ؛ نیم رو خاکی کردن . گونه بر خاک سائیدن...
نیم رسی . [ رَ ] (حامص مرکب ) نیم رس بودن . نیم رسیدگی . رجوع به نیم رس شود.
نیم رشت . [ رِ ] (ص مرکب )نیم برشت . نیم برشته . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به نیم برشت و نیز رجوع به فرهنگ دزی ج 2 ص 743 و مفردات ابن بیطار...
« قبلی ۱ ۲ ۳ صفحه ۴ از ۲۳ ۵ ۶ ۷ ۸ ۹ ۱۰ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.