اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

و

نویسه گردانی: W
و. [ وُ / وَ / وِ ] (ضمیر) مخفف او.ورا، مخفف او را. واو مخفف او باشد همچو «ورا دیدم »و «مر ورا گفتم » یعنی او را دیدم و مر او را گفتم . (برهان قاطع چ معین مقدمه ٔ مؤلف ص کط) :
چو آن نامه نزدیک خسرورسید
از آن زن ۞ ورا شادی نو رسید.

فردوسی .


ورا در شبستان فرستاد شاه
ز هر کس فزون شد ورا پایگاه .

فردوسی .


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲,۱۵۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۶۹ ثانیه
داس و دلوس . [ س ُ دَ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) به معنی ضایع و ابتر و دورافکندنی مانند خار و خس ، خاش و خماش و امثال آن . (برهان ). آشغال . تباه ...
خرت و خورت . [ خ ِ ت ُ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) آشغال . خرده ریز. خرت و پرت . خرده پاش .
خرید و فروش . [ خ َ دُ ف ُ ] (ترکیب عطفی ، اِمص مرکب ) مبایعه . سودا. معامله . تجارت . داد و ستد. بیع و شری . بده و بستان . سودا. (یادداشت بخط مؤ...
چوب و چماق . [ ب ُ چ ُ ] (ترکیب عطفی ، از اتباع ) (یادداشت مؤلف ). رجوع به چوب و رجوع به چماق شود.- چوب و چماق همراه داشتن یا با چوب و...
چین و چروک . [ ن ُچ ُ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) چین و چوروک . چین و شکن . با شکن و نورد بسیار. با کیس و نورد و شکنج بسیار.
زن و شوهری . [ زَ ن ُ ش َ / شُو هََ ] (حامص مرکب ) مواصلت . آرامش جفت با جفت . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : ویرا [ عباسه را ] بتو دهم به زنی ...
زفت و زکور. [ زُ ت ُ زُ ] (ترکیب عطفی ، ص مرکب ) دون . سفله . بخیل . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : چرخ فلک هرگز پیدا نکردچون تو یکی سفله و زفت...
دید و وادید. [ دی دُ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) دید و بازدید. بملاقات یکدیگر رفتن : عید نوروز مبارک را بود عین الکمال دید و وادیدی که آئین و شع...
رنگ و روغن . [ رَ گ ُرَ / رُو غ َ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) در اصطلاح نقاشی پرده ها و تابلوهایی را گویند که با رنگ آمیخته با روغن تصویر شده ...
سوسن و سیر. [ سو س َ ن ُ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) کنایه از عدم سازگاری و موافقت باشد مطلقاً همچون آب و آتش . (برهان ) (آنندراج ).
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.