وا. (اِ) به معنی پا: چاروا. چاروای . || با. ابا. به معنی آش یا مرادف باج (معرب )، در تحفه به معنی با آمده که ابا نیز گویند که آش باشد چون سکبا - سکوا. کبروا - کبربا. شوربا -شوروا. ماست با - ماست وا. شیربا - شیروا. سپیدوا. برغست وا. پیه وا (ثربیه ). (لغتنامه ٔ اسدی )
: ز ده گونه ریچال و ده گونه وا
گلوبندکی هر یکی را سزا.
ابوشکور.
شیخ گفت «ای اصحابنا! بخورید که امشب خواجه وای ِ حسن می خورید!.»(اسرارالتوحید چ محمدرضا شفیعی کدکنی ، ص
197). || و در صحاح الفرس آمده نوعی از طعام را گویند به انفراد مانند ناروا و دوغ وا و گندم وا و جمعش واهابود و عرب باجات گویند چه واحدش باج بود. در مثال شورباج و اسفندباج و امثال آن
: گرت نزهت همی باید بصحرای قناعت شو
که آنجا باغ در باغ است و خوان در خوان و وا در وا.
سنائی .