اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

وو

نویسه گردانی: WW
وو. [ وَ ] (حرف ) حرف واو را گاه گویند. (منتهی الارب ). لغتی است در واو. (اقرب الموارد) :
دیلمی وار کند هزمان دراج غوی
بر سر هر پرش از مشک نگاریده ووی ۞ .

منوچهری .


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲,۱۵۱ مورد، زمان جستجو: ۱.۰۰ ثانیه
عر و تیز. بانگ ناهنجار درازگوش. عبارتی است که در آثار داستان نویسان معاصر ایران، بویژه پیروان سبک واقع گرایی( رئالیسم) دیده شده است. به چم (معنی) صدای...
«داف» لفظی کلیمی به معنی «دختر».
کش و فش . [ ک َ ش ُ /ک َش ْ ش ُ ف َ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) کر و فر. دبدبه وجاه و جلال . شأن و تجمل . (از آنندراج ) : ما مرید جبه ودستار و کش و...
کک و مک . [ ک َ ک ُ م َ ] (اِ) ککمک . رجوع به این کلمه شود.
کور و کچل . [ رُ ک َ چ َ ] (ترکیب عطفی ، ص مرکب ) برای چشم نخوردن بچه های خود را، کور و کچل های من می گفتند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). ر...
کس و کوی . [ ک َ س ُ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) قبیله و خاندان و دوستان (ناظم الاطباء). قوم و خویش .- بی کس و کوی ؛ بی کس و بی یار و معین و مه...
کج و مج . [ ک َ ج ُ م َ ] (ص مرکب ، از اتباع ) کج مج . (ناظم الاطباء). رجوع به کج مج شود.
کد و کاش . [ ک َ دُ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) چک و چانه . مِکاس . مُماکَسَه . (یادداشت مؤلف ).
کاه و جو. [ هَُ ج ُ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) اصطلاحاً مجموع خوراک اسپان باشد و آن را علوفه و علیق گویند. (از آنندراج ).
کت و کول . [ ک َ ت ُ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) کفت و کول . دوش . (یادداشت مؤلف ). رجوع به کول و رجوع به کت شود.- به کت و کول هم جستن یا ...
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.