اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

هجاء

نویسه گردانی: HJAʼ
هجاء. [ هَِ ] (ع اِ) شکل . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). هذا علی هجاء ذاک ؛ این به شکل آن است . (از معجم متن اللغة). || دشنام . نکوهش . (ناظم الاطباء). || ضد مدح . (مهذب الاسماء). وصف بقبیح در شعر. هجو. هجا :
مدیح او برساند سر یکی بسها
هجاء او زسر دیگری برآرد گرد.

مؤیدی (از المعجم چ مدرس رضوی ص 333).


|| هجا. سیلاب . و رجوع به هجا شود. || (مص ) دشنام دادن و نکوهیدن و سب کردن کسی را به شعر. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). دشنام دادن و برشمردن عیبهای کسی را به شعر. (از اقرب الموارد) (از معجم متن اللغة). نکوهیدن . (زوزنی ). نکوهیدن کسی را. (شمس اللغات ). هجو کردن و بدگفتن از کسی . (فرهنگ نظام ). || بدصحبت شمردن زن شوهر را. (شمس اللغات ) (از اقرب الموارد). مذمت کردن زن صحبت شوهرخود را. (از ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). هجو. تهجاء. || همدیگر را هجو کردن . مهاجاة. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || حروف مقطعات خواندن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). هجی کردن حروف تهجی را. (شمس اللغات ). حروف و حرکات لفظی را گفتن . (فرهنگ نظام ). || هجا کردن حروف . (زوزنی ). تقطیع حروف . (از معجم متن اللغة). برشمردن حروف به اسم آنها. (از اقرب الموارد). هجو. || خواندن و آموختن قرآن را. (از معجم متن اللغة) (ناظم الاطباء).به اعرابی گفته شد: أتقراء القرآن ؟ گفت : واﷲ ما هجوت منه حرفاً. (ناظم الاطباء). || هجاء قصیده ؛ روایت کردن آن را. (از معجم متن اللغة).
- حروف هجاء . رجوع به «حروف هجا» ذیل هجا شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۹ ثانیه
هجا. [ هََ ] (ع اِ) لغتی است در هَجَاءْ. (از معجم متن اللغة). هر چیز که فوت شود و سپری گردد از کسی . رجوعه به هجاء شود.
هجا. [ هََ ] (ع اِ صوت ) کلمه ای است که بدان سگ را زجر کنند. (ناظم الاطباء). رجوع به هَج شود.
حجا. [ ح َ ] (ع اِ) کرانه و سوی چیزی . ج ، احجاء. || قبه های آب که از باران پدید آید. کوپله . حباب . نفاخات . (بحر الجواهر). سوار آب . || خ...
حجا. [ ح ِ ] (ع اِ) عقل . خرد. نهیة. || فطنت . زیرکی . ج ، احجاء.
حجا. [ ح َ ] (ع مص ) شاد شدن . (تاج المصادر بیهقی ) (از منتهی الارب ).
حجا. [ ح َ ] (ع ص ) سزاوار. (منتهی الارب ).
هجع. [ هََ ] (ع مص ) شکستن . || شکسته شدن . || آرام شدن . (از اقرب الموارد). || شکستن گرسنگی کسی را. (از ناظم الاطباء).
هجع. [ هَِ ] (ع ص ) مدهوش بیخود. (منتهی الارب ). || گول . (منتهی الارب ). غافل احمق . (اقرب الموارد).
هجع. [ هَُ ج َ / هََ ج ِ ] (ع ص ) مدهوش . بی خود. (منتهی الارب ). || گول . (منتهی الارب ). غافل احمق . (اقرب الموارد). رجوع به هِجع شود.
هجع. [ هَُ ج ْ ج َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ هاجع. (منتهی الارب ). هجوع . (اقرب الموارد). رجوع به هاجع و هجوع شود.
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۳ ۳ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.