 
        
            هرمز
        
     
    
								
        نویسه گردانی:
        HRMZ
    
							
    
								
        هرمز. [ هَُ م ُ ] (اِخ ) الوالبی ، مکنی به  ابوخالد تابعی  است . (یادداشت  به  خط مؤلف ).
    
							
    
    
    
        
            واژه های همانند
        
        
            
    ۳۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۳۹ ثانیه
								
    
    
									
            
										
                
                
                    
											
                        هرمز. [هَُ م ُ ] (اِخ ) رباطی  بوده  است  در حدود ورامین  در ناحیتی  مشهور به  جرم  جوی  که  در حدود سیزده  فرسنگ  با دامغان  فاصله  داشته  و بر سر را...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        هرمز. [ هَُ م ُ ] (اِخ ) ابن  بلاش . رجوع  به  هرمزان بن  بلاش  شود.
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        هرمز. [ هَُ م ُ ] (اِخ ) ابن  بیزن . رجوع  به  هرمزان بن  بلاش  شود.
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        هرمز. [ هَُ م ُ ] (اِخ ) ... ابن  خسرو. رجوع  به  هرمز چهارم  و ساسانیان  شود.
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        هرمز. [ هَُ م ُ ] (اِخ )... ابن  شاپور. رجوع  به  هرمز اول  و ساسانیان  شود.
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        هرمز. [ هَُ م ُ ] (اِخ ) ابن  شیرویه . رجوع  به  هرمز چهارم  شود.
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        هرمز. [ هَُ م ُ ] (اِخ ) ... ابن  نرسی . رجوع  به  هرمز دوم  و ساسانیان  شود.
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        هرمز. [ هَُ م ُ ] (اِخ ) ... ابن  یزدجرد. رجوع  به  هرمز سوم  و نیز رجوع  به  ساسانیان  شود.
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        این که دکتر معین در پانویس برهان قاطع آن را از واژه های اهورامزدا، ارمز، ارمزد، اورمزد، هورمز، هورمزد، و هرمزد دانسته، از دید آوایی نمی تواند درست باش...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        راذ هرمز. [ هَُ م ُ ] (اِخ ) نام  یکی  از قضات  عهد ساسانی . (ایران  در زمان  ساسانیان  ص 76).