اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

هره

نویسه گردانی: HRH
هره . [ هَُرْ رَ ] (اِ) سوراخ کون . (برهان ). مقعد و نشستنگاه . (برهان ). کون باشد. (اسدی ) :
کوهش بسان هره درآورده سر بهم
دشتش بسان شله نهاده زهار باز.

روحی ولوالجی .


مرا که سال به هفتاد و شش رسیدو رمید
دلم ز شله ٔ صابوته وز هره ٔ تاز.

قریع.


هره ٔ نرم پیش من بنهاد
هم بسان یکی تل مسکه .

حکاک .


کنم من هره را جلوه ، نکوهم شله را زیرا
که هره درخور جلوه ست و شله درخور جله .

عسجدی .


|| گیاهی است که در میان گندم وجو روید و غوزه ای دارد کنگره دار مانند غوزه ٔ خشخاش و در اندرون آن چند دانه می باشد. (برهان ). هربنگ . رجوع به هربنگ شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۵۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۱ ثانیه
حره ٔ عسعس . [ ح َرْ رَ ی ِ ع َ ع َ ] (اِخ ) موضعی است . (معجم البلدان ).
حره ٔ غلاس . [ ح َرْرَ ی ِ غ َل ْ لا ] (اِخ ) موضعی است . (معجم البلدان ).
حره ٔ قباء. [ ح َرْ رَ ی ِ ق ُ ] (اِخ ) موضعی در قبلی مدینة. و ذکر آن در حدیث آمده است . (معجم البلدان ).
حره ٔ لفلف . [ ح َرْ رَ ی ِ ل َ ل َ ] (اِخ ) موضعی است . (معجم البلدان ). رجوع به لفلف شود.
حره ٔ لیلی . [ ح َرْ رَ ی ِ ل َ لا ] (اِخ ) جایی است بنی مرةبن عوف بن سعدبن ذُبْیان بن بغیض ... را در راه مدینة. و بعضی گویند بدان سوی وادی ...
حره ٔ معشر. [ ح َرْ رَی ِ م َ ش َ ] (اِخ ) نام موضعی است . (معجم البلدان ).
حره ٔ واقم . [ ح َرْ رَ ی ِ ق ِ ] (اِخ ) یکی از دو حره ٔ مدینه است و آن حره ٔ شرقیة باشد. و وقعةالحرة مشهور به ایام یزیدبن معاویة به سال 63 ه...
حرة اوطاس . [ ح َرْ رَ ت ُ اَ ] (اِخ ) نام موضعی است . و یوم حرة اوطاس نام یکی از جنگهای عرب است . رجوع به اوطاس شود. (معجم البلدان ).
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
حره ٔ وزواء. [ ح َرْ رَ ی ِ وِزْ ] (اِخ ) رجوع به حره ٔ قم شود.
« قبلی ۱ ۲ ۳ ۴ صفحه ۵ از ۶ ۶ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.