اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

هره

نویسه گردانی: HRH
هره . [ هَُرْ رَ ] (اِ) سوراخ کون . (برهان ). مقعد و نشستنگاه . (برهان ). کون باشد. (اسدی ) :
کوهش بسان هره درآورده سر بهم
دشتش بسان شله نهاده زهار باز.

روحی ولوالجی .


مرا که سال به هفتاد و شش رسیدو رمید
دلم ز شله ٔ صابوته وز هره ٔ تاز.

قریع.


هره ٔ نرم پیش من بنهاد
هم بسان یکی تل مسکه .

حکاک .


کنم من هره را جلوه ، نکوهم شله را زیرا
که هره درخور جلوه ست و شله درخور جله .

عسجدی .


|| گیاهی است که در میان گندم وجو روید و غوزه ای دارد کنگره دار مانند غوزه ٔ خشخاش و در اندرون آن چند دانه می باشد. (برهان ). هربنگ . رجوع به هربنگ شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۵۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۲ ثانیه
حرح . [ ح ِ ] (ع اِ) حِرّ. شرم زن . (دهار). ج ، احراح .
حرح . [ ح َ رِ ] (ع ص ) مرد مولع به زنان .
حرح . [ ح َ ] (ع مص ) زدن بر شرم زن .
حرة. [ ح ِ رَ ] (ع اِ) تاج ریزی و عنب الثعلب . (ناظم الأطباء).
حرة. [ ح ُرْ رَ ] (ع ص ، اِ) کنیزک آزاده . تأنیث حُرّ. آزاده زن . آزادزن . زن آزاد. || خاتون . بی بی . بانو. سیده . بیگم . خدیش . ستی . خانم . ...
حرة. [ ح َرْ رَ ] (ع اِ) زمین سنگلاخ سوخته . (معجم البلدان ). سنگستان . (نصاب ) (غیاث ). ج ، حَرّ، حِرار، حَرّات . زمین سنگریزه دار سیاه را گوین...
حرة. [ح ِرْ رَ ] (ع اِمص ) تشنگی . عطش : در وقت حره ٔ حرب و وقدة آتش ... (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 295).
حرة. [ ح َرْ رَ ] (ع مص ) سخت تشنه شدن . (زوزنی ). تشنه شدن .
حرة. [ ح َرْ رَ ] (اِخ ) رزمگاه حُنَین . || موضعی به تبوک . || جائی به تقدة. || جائی میان مدینة و عقیق . || جائی قبلی مدینة. || جائ...
حرة. [ ح َرْ رَ ] (اِخ ) (وقعه ٔ...) جنگی است که میان مسلم بن عقبه و اهل مدینه اتفاق افتاد درسال 63 هَ . ق . سه روز مانده از ذی الحجة بسال...
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۶ ۳ ۴ ۵ ۶ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.