اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

هم ء

نویسه گردانی: HM ʼ
هم ء. [ هََ م ْءْ ] (ع مص ) دریدن جامه را و کهنه کردن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۳۸۹ مورد، زمان جستجو: ۱.۱۷ ثانیه
روی هم . [ ی ِ هََ ] (ق مرکب ) جمعاً. مجموعاً. (فرهنگ فارسی معین ). مجموع . (یادداشت مؤلف ) (لغات فرهنگستان ). || چیزی بالای چیز دیگری . (ف...
هم آشیانی . [ هََ ] (حامص مرکب ) هم آشیان بودن : هر مرغی را که چینه ٔ تربیت او دهد با سیمرغ هم عنانی و با طاووس هم آشیانی نماید. (سندبادنام...
هم آرایشی . [ هََ ی ِ ] (حامص مرکب ) دارای نظام مشترک بودن . هم روشی . هم راهی : از هم آرایشی وهمکاری هر یکی را یکی کند یاری .نظامی .
هم ارتفاع . [ هََ اِ ت ِ ] (ص مرکب ) دو چیز که ارتفاع برابر دارند.
هم بالایی . [ هََ ] (حامص مرکب ) هم قدی . یک اندازه بودن : سرو با قامت زیبای تو در مجلس باغ نتواند که کند دعوی هم بالایی .سعدی .
هم پهلویی . [هََ پ َ ] (حامص مرکب ) هم پهلو شدن . همراه رفتن . همراهی . گویا به معنی همراه شدن برای محافظت : چو بر بارگی کامرانیش دادبه هم پ...
هم ریختن . [ هََ ت َ ] (مص مرکب ) به هم ریختن . در هم ریختن . آشفتن . رجوع به ترکیبات ِ «هم » شود.
هم کشیدن . [ هََ ک َ /ک ِ دَ ] (مص مرکب ) دوختن لباس بدون دقت و ظرافت : هرطور بود هم کشیدم و تنم کردم . (یادداشتهای مؤلف ).
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
رک به همخردادی
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.