اجازه ویرایش برای همه اعضا

وا لی

نویسه گردانی: Wʼ LY
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
والی . (ع ص ، اِ) کاردار. (السامی ) (دهار) (مهذب الاسماء). حاکم یک ولایت یا ایالت . (فرهنگ نظام ). حاکم . (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (غیاث اللغ...
والی . (اِخ ) نامی از نامهای خدای تعالی .
بی والی . (ص مرکب ) (از: بی + والی ) بی حاکم و استاندار. || بدون حامی . بدون مربی . (ناظم الاطباء). رجوع به والی شود.
والی بال . (انگلیسی ، اِ)والیبال . قسمی بازی دسته جمعی که بین دو دسته ٔ شش نفری در میدان مستطیل (حدود 9*18 متر) انجام گیرد. در وسط میدان مذک...
خصم والی . [ خ َ ] (اِ مرکب ) زنی که شوهرش زنده باشد. (ناظم الاطباء).
دائره والی. از اهل سنت. ایشان قائل به مهدویت شیخ محمد جونبوری (یا سید محمد جونبوری) می باشند. وی از هند تبعید شده و در سال 1505 میلادی در نیل هلمند وف...
والی محمد. [ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) دومین ازامرای خانی یا هشترخانی ، او یکی از هفت حکمران باخ بود و پس از باقی محمد در 1014 امارت تمام بخ...
حسین والی . [ ح ُ س َ ن ِ ] (اِخ ) ابن حسین بن ابراهیم بن اسماعیل حسینی . از مدرسین جامع ازهر. متولد 1286 هَ . ق . و متوفی 1354 هَ . ق .مؤلفات...
والی عقرب .[ ی ِ ع َ رَ ] (اِخ ) کنایه از ستاره ٔ مریخ ، چرا که برج عقرب خانه ٔ مریخ است . (آنندراج ) (غیاث اللغات ).
والی گرداندن . [ گ َ دَ ] (مص مرکب ) حاکم کردن . (فرهنگ فارسی معین ) : یک چندی او را در جهان والی گردانید اکنون او را وزارت میدهد. (سلجوقن...
« قبلی صفحه ۱ از ۲ ۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.