۳۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۳ ثانیه
								
    
    
									
            
										
                
                
                    
											
                        صناء. [ ص ِ ] (ع  اِ) خاکستر.  ||  چرک .  ||  ریم . (منتهی  الارب ).
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        صنع. [ ص ُ ] (ع  اِ) کار.  ||  کردار. (منتهی  الارب ).  ||  مصنوع . ساخته  : ویران  دگر ز بهر چه  خواهد کردباز این  بزرگ  صنع مهیا را. ناصرخسرو.شده  ح...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        صنع. [ ص ُ ] (اِخ ) کوهی  است  در دیار سلیم . (معجم  البلدان ) (منتهی  الارب ).
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        صنع. [ ص ِ ] (ع  اِ) سیخ  بریان کن .  ||  آنچه  ساخته  شود از سفره  و جز آن .  ||  درزی  یا باریک کار. الخیاط او الرقیق  الیدین . (اقرب  الموارد).  ||...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        صنع. [ ص َ ] (ع  مص ) کردن  و ساختن  چیزی  را.  ||  نیکو تیمار کردن  اسب  را.  ||  (اِ) جانورکی  یا مرغی  است .  ||  (ص ) رجل  صنعالیدین ؛ مرد چربدست ...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        صنع. [ ص َ ن َ ] (ع  ص ) رجل  صنعالیدین ؛ مرد چرب دست  و باریک کار و ماهر در کار وپیشه ٔ خود.  ||  رجل  صنعاللسان ؛ بلیغ و نیک ماهر و حاذق  در شعر و س...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        صنع. [ص ُ ن ُ ] (ع  ص ) رجال  صنعالایدی ؛ مردان  ماهر در کار و پیشه ٔ خود. (اقرب  الموارد). رجوع  به  مواد قبل  شود.
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        سنا. [ س َ ] (ع  اِ) روشنی  کمتر از ضیا و نور. (غیاث ). روشنی . (آنندراج ) (غیاث )(ترجمان  القرآن  ترتیب  عادل بن  علی  ص 59) : چو چرخ  مرکز جاه  ترا ...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        سنا. [ س َ ] (ع  اِ) چوبی  باشد که  بدان  مسواک  کنند. (برهان ) (آنندراج ).  ||  گیاهی  است  مسهل  و بهترین  آن  مکی  میباشد. (برهان ). نام  گیاهی  اس...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        سنا. [ س ِ ] (فرانسوی ، اِ)  ۞  مجلس  سالخوردگان  که  اعضای  آن  سران  روحانی  و غیرروحانی  ملت اند. (ایران  باستان ). مجلسی  که  اعضای  آن  از بزرگان...