۴۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۷ ثانیه
								
    
    
									
            
										
                
                
                    
											
                        قضاء. [ ق َض ْ ضا ] (ع مص ) به  حاجت  کسی  رسیدن  و روا کردن . (منتهی  الارب ).
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        قضع. [ ق َ ] (ع  اِ) دردی  و المی  و بریدگی  و گزیدگی  است  در شکم  مردم . (منتهی  الارب ). وجع فی  بطن  الانسان  و تقطیع فیه . (اقرب  الموارد).
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        قضع. [ ق َ ] (ع  مص ) ستم  کردن  و مغلوب  ساختن . (اقرب  الموارد) (منتهی  الارب ).
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        قوت؛ چیزی که برای رفع گرسنگی میخورند
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        قذاء. [ ق ِ ] (ع  مص ) مقاذاة. پاداش  دادن . (منتهی  الارب ) (ناظم  الاطباء). گویند: قاذتیه  مقاذاتاً وقذاء؛ پاداش  دادم  آن  را. (منتهی  الارب ) (آنن...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        قذع . [ ق َ ] (ع مص ) دشنام  دادن . (منتهی  الارب ) (آنندراج ) (اقرب  الموارد): قذعه  قذعاً؛ دشنام  داد او را و سقط گفت . (منتهی  الارب ).  ||  زدن  ب...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        قذع . [ ق َ ذَ ] (ع  اِمص ) فحش . (اقرب  الموارد) (منتهی  الارب ) (آنندراج ). پلیدی  زبان . (منتهی  الارب ) (آنندراج ).  ||  پلیدی . (منتهی  الارب ) (...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        غضا. [ غ َ ](ع  اِ) درخت  بزرگی  از نوع  اثل  (درخت  شور گز) است  و یکی  آن  غضاة میباشد. چوب  آن  بسیار سخت  است  و از این رو زغال  آن  نیز صلابت  دا...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        غضا. [ غ َ ] (اِخ ) زمینی  در دیار بنی کلاب  است  و در آنجا وقعه ای  مربوط به  ایشان  رخ  داده  است . (از معجم  البلدان ).
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        غضا. [ غ َ ](اِخ ) وادیی  است  در نجد. اعرابیی  گوید : یقر بعینی  أن  اری  رملة الغضااذا ظهرت  یوماً لعینی  قلالهاو لست  و ان  احببت  من  یکسن  الغضا...