اش
نویسه گردانی:
ʼŠ
اش. ("ا" با آوای زبر)، (ا)، (زبان مازنی)، خرس.
اَشِ ارث برسیه کفتار.
میراث خرس به کفتار رسید.
ناصر فکوهی (بررسی تأثیر اقلیم بر ضرب المثلهای مازندرانی)
واژه های همانند
۴۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
آش و لاش شدن . [ ش ُ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) متلاشی شدن . از هم پاشیدن ، چنانکه مردار و جیفه ای . || سخت ریمناک و منبسط گشتن ، چنانکه ریشی .
درشکایت از قطع رابطه ی مخاطب با گوینده به کار می رود
به معنی دیگر سایه ات را بر سر ما نمی اندازی
آش در سنسکریت آصه Aśa به معنی خوراک است و ریشه ی آن آص یعنی خوردن است که این گونه صرف می شود: آصنامی AśnAmi می خورم، آصناسیAśnAsi می خوری، آصناتی AśnA...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
عش . [ ع َش ش ] (ع مص ) کم شاخ و باریک تنه گردیدن درخت . (از منتهی الارب ): عشت النخلة؛ شاخه های آن نخل کم شد و انتهای آن باریک گشت . (ا...
عش . [ع َش ش ] (ع ص ) اندک ، و بخشش اندک . (از منتهی الارب ). عطاء قلیل . (اقرب الموارد). || گشن که به خواهش ناقه بر وی جهد و ستم نکند. ...
عش .[ ع ُش ش ] (ع اِ) آشیانه ٔ مرغ از هیمه و حطب که بر شاخ درخت باشد، و اگر در دیوار یا عمارت و یا در کوه باشد آن را وکر و وَکن گویند، و ا...
عش . [ ع ُش ش ] (اِخ ) ابن لبیدبن عداء. شاعری است . (منتهی الارب ). ابن لبیدبن عدبن امیةبن عبداﷲبن رزاخ بن ربیعةبن حرام بن ضنةبن سعدبن ...
عش . [ ع ُش ش ] (اِخ ) (ذوالَ ...) از وادیهای عقیق ، از نواحی مدینه است ، و گویند آن در راه بین صنعاء و مکه است در نجد، در پایین راه تهامه ،...
عش . [ ع َ شِن ْ ] (ع ص ) عشی . شبکور، و آنکه شب و روز سوءالبصر باشد اورا، یا نابینا. (منتهی الارب ). و رجوع به عشی شود.