حوری . (ص ، اِ) در تداول فارسیان ،حوراء که مفرد حور است آید. حوریه : یکی چون چتر زنگاری دوم چون سبز عماری سوم چون قامت حوری چهارم نامه ٔ ...
حوری . [ ح َ وَ ری ی ] (ع ص ) کبش حوری ؛ قچقار سرخ پوست . (منتهی الارب ). منسوب است به حَوَر؛ پوست . (اقرب الموارد).
علی حوری . [ ع َ ی ِ ] (اِخ ) ابن حسین جوری (یاحوری )، مکنّی به ابوالحسن . رجوع به علی جوری شود.
علی حوری . [ ع َ ی ِ ] (اِخ ) ابن محمدبن علی بن منصور حوری ، مکنّی به ابوالحسن . وی ادیب و شاعر و نویسنده بود و در ربیعالاول سال 497 هَ . ق...
حور/حوری سرشت. (ص. مر.) حور/حوری+ سرشت به معنای خوی و خصلت و نهاد. آن که سرشت و نهاد و فروزه و ضمیره و شمال و شمایل حوریان بهشتی دارد: حور /hur/ ۱. زن...